آرزوها



 

« دوستت دارم »

صد بار نوشتم

پاک کردم

دوباره نوشتم

سودی نداشت ...

خوبیت را ، مهربانیت را ، صداقتت را ، عشقت را

نه میتوان نوشت ، نه میتوان سرود

حال ... اینک

نه میدانم چه بگویم

نه میدانم چه بنویسم

فقط میدانم که

«دوستت دارم»  

آری

دوستت دارم ٬ نه برای امروز

بلکه تا هميشه ی عـُــمرم

 

 




نگارش در یک شنبه 18 بهمن 1389برچسب:, ساعت 13:13 توسط افشین - موضوع : <-PostCategory->



 

 

دلم گرفته برايت... مگر نمی دانی !

چرا برای‌ دلم يك غزل نمی‌خوانی؟

غزل بخوان كه بميرد ميان سينه من

غم سكوت خيابان - غمی‌ كه می‌دانی‌-

و بغض پنجره بشكن، ببين چه كرده غمت

به اين دو وادی‌ وحشت، دو چشم بارانی‌

بيا غزل به فدايت! درانتظار توام

بيا صفای‌ تبستان! تب زمستانی‌!

ببر مرا به نگاهي، ببر مرا گم كن

نشان نمانده برايم... خودت كه می‌دانی‌

بيا كه پر زند از دل به موج چشمانت

كلاغ شب زده يعنی‌ غم پريشانی‌

و باورت بكند بار ديگر اين دل من

- دل شكسته‌ی‌ ساده....مگر نمي داني ؟!

 




نگارش در یک شنبه 29 دی 1389برچسب:, ساعت 1:19 توسط پروانه - موضوع : <-PostCategory->



 

 

 

براي تو مي نويسم :

 چشمانم براي اين آمده اند تا تو را تماشا كنند. لبانم براي اين آمده اند تا نام تو را فرياد كنند.

 دستهايم براي اين آمده اند تا به دور تو حلقه شوند. قدمهایم براي اين آمده اند كه به سوي

 تو بشتابند. قلب من براي اين آمده است كه تو رو بستايد. دل من براي اين آمده است كه

 تو را در خود بنشاند. جان من براي اين آمده است كه به پاي تو قربان شود . برای تو

نفس می کشم ، برای تو زنده ام ، برای تو میمانم ، برای تو می میرم .  برای تو !

 

برای تو

 




نگارش در یک شنبه 10 آذر 1389برچسب:, ساعت 12:34 توسط پروانه - موضوع : <-PostCategory->



 

هر روز بیشتر از روز پیش دوستت دارم

 

 

 

افشین عزیزم بقیه ی دلنوشته ام را در ادامه ی مطلب بخون

 

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.


ادامه مطلب...


نگارش در یک شنبه 27 مهر 1389برچسب:, ساعت 7:51 توسط پروانه - موضوع : <-PostCategory->



 

 

اینجا چقدر زیبا شده افشین جونم !

وقتی اومدم ، نسیم دل انگیز پاییز را با تمام وجودم

احساس کردم . امیدوارم ترنم زیبای پاییز ، مثل نسیم

بهاری بر تمام لحظه هات طنین انداز بشه  

دارم به این یقین می رسم که :

" پاییز بهاری است که عاشق شده است "

 

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.


ادامه مطلب...


نگارش در یک شنبه 1 مهر 1389برچسب:, ساعت 11:46 توسط پروانه - موضوع : <-PostCategory->



ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.


ادامه مطلب...


نگارش در یک شنبه 11 شهريور 1389برچسب:, ساعت 12:27 توسط پروانه - موضوع : <-PostCategory->



ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.


ادامه مطلب...


نگارش در یک شنبه 30 مرداد 1389برچسب:, ساعت 11:45 توسط پروانه - موضوع : <-PostCategory->



 

 

        پروانه

 

 جرعه جرعه جرعه ميكشم ترا بكام خويش


تا كه پر شود تمام جان من ز جان تو


اى هميشه خوب ، اى هميشه آشنا


هر طرف كه ميكنم نگاه ، تا همه كرانه هاى دور


عطر و خنده و ترانه ميكند شنا ، در ميان بازوان تو


ماهى هميشه تشنه ام ! اى زلال تابناك !


يك نفس اگر مرا بحال خود رها كنى


ماهى تو جان سپرده روى خاك

..

شعرم بهانه شد که تمنا کنم ترا

در واژه واژه شعرم صدا کنم ترا

شعرم بهانه شد تا در این شب سرد

با جان و دل از شوق عشق صدا کنم ترا

 




نگارش در سه شنبه 10 اسفند 1388برچسب:, ساعت 23:58 توسط پروانه - موضوع : <-PostCategory->



 

 

          پروانه

 بهت نمي گم دوستت دارم . قسم مي خورم دوستت دارم . بهت نمي گم هرچي مي خواي

 بهت مي دم ، چون همه چيزم تويي… نمي خوابم که خوابتو ببينم ، چون خيال تو خوشتر از

خوابه… اگه يه روز چشمات پر اشک شد و دنبال شونه گشتـــي تا روش گريه کني ، صدام کن

قول نميدم اشکاتو پاک کنم....ولي منم باهات گريه مي کنم..... اگه دنبال مجسمه ی سکوتي

بودي تا سرش داد بزنــي ، صدام کن.. قول مي دم ساکت بمونم . اگه دنبال خرابه اي بودي که

 همه ی نفرتت رو توش دفن کني ، صدام کن قلب من تنها خرابه ی وجود  توست . اگه بدنبال

 پروانه ای بودی تا دورت بگرده و عاقبت فدات بشه ، خبرم کن .

 




نگارش در سه شنبه 24 بهمن 1388برچسب:, ساعت 23:7 توسط پروانه - موضوع : <-PostCategory->



 

     پروانه

سلام شاهزاده روياهاي من !

آره بازم منم همون ملكه غمگين و خسته قصر يخي ؛ همون ملكه ی عاشق ؛ همون

ملكه ديوونه كه عاشق يه شاهزاده ديوونه تر از خودش شده ...همون ملكه دشت

شقایق های سرخ . همون سرخی كه تو چشم اين ملكه ی ديوونه نشونه عشقه ...

همون ملكه اي كه كه هر شب احوال شاهزاده مهربونشو از مهتاب و ستاره مي

پرسه ؛ همون ملکه ای که هر شب خواب شاهزاده را می بینه ......

بازم بگم يا كافيه...

شاهزاده ی من !

هیچ می دونی که برای من ، روزا رنگ شبن و شبا رنگ تنهايي و دل من همچنان پر

از درد و غم ؟! اما اينجا يه چيزي هست كه همه چيو تغيير ميده و شده يه نقطه

نوراني تو دل اين ملكه تنها و خسته و اون وجود شاهزاده اي ، تو ديار عاشقي كه

ملكه فقط و فقط به اميد رسيدن به اون ساعتها و روزها منتظره و تمام درد و رنج و

اشكشو ميون تموم تاراي نخ هاي رنگي مي زاره و رو يك تابلو كوچيك مي بافه تا يه

روز ، يه روز كه دوباره خورشيد عشق بتابه ، تقديم كنه به شاهزاده روياييش...

تابلويي كه كوچيكه و بچه گونه ؛ تابلويي كه واسه شاهزاده ارزشش خيلي كمه اما

ملكه اونو داره با نخ هاي دلش مي بافه ؛ يه تابلو رنگي با يه دنياي سفيد كودكانه ؛

دنياي پاك و صادق بچه ها ؛ دنياي به دور از رنگ و رياي آدم بزرگا ؛ چيزي كه هر روز

دونه دونه اشك ملكه روش ميچكه...شاهزاده ی من... فرشته ی من ... عشق

جاوداني من ...چقدر حالا مي فهمم كه بيشتر از اونچه فكر مي كردم دوستت

دارم ...حالا مي فهمم كه دستات ، چشمات ، نفسات، ... همه و همه تنها دليله برا

نفس كشيدن من...حالا مي فهمم كه تپشاي قلبت تنها چيزيه كه باعث ميشه قلب

من بتپه...مي دوني من مثل چي مي مونم ؟ مثل سنگاي ته يه چاه عميق ؛ و تو

عين مهتاب كه هر شب تو رو از ته چاه ميبينم اما هر كاري مي كنم نمي تونم حتي

نميتونم دستمو از چاه بيرون بيارم چه برسه به اينكه بخوام دست ماهو بگيرم و

آسموني بشم ... تنها دل خوشي من شده همين كه شب به شب عكس ماهو تو

آب چاه ببينم و به زمين و زمان قسم بدم كه مبادا تلنگري به آب بزنن و نقش معشوق

زيبای منو خراب كنن !!!   شاهزاده ی من ... کی به داد قلبم میرسی ؟

 




نگارش در سه شنبه 22 دی 1388برچسب:, ساعت 12:29 توسط پروانه - موضوع : <-PostCategory->



 

وای که این ثانیه ها چقدر بیقرار شده اند! دیشب آسمان گرفته بود و بغض فروخورده اش را شکست ؛ تو

که نیستــی حتی آسمان هم دلتنگ می شود . تو که نیستــــی گلهای باغچه هم زحمت شکفتن را به

 خودشان نمی دهند .

در رؤیاهایم تو را مـــــی بینم ؛ تو را احساس مـــــی کنم ؛ در رویا هایم عطـــر وجود تو جــــاودانه است .

می خواهمت با تمام وجود . بی تو مثل ماهی کوچکی هستم که از آب بیرون افتاده و در کنار ساحل آرام

 آرام جان مـــی دهد . وقتی آهنگ دلنشین صدایت در گوشم می پیچد ، احساس می کنم که همه چیز

زیباست . در دلم هیچ نمی ماند جز اندوه تلخی که وقت جدا شدن از تو تمام وجودم را در برمـــی گیرد و

هر لحظه مرا در خود می فشارد ؛ قلب کوچکم تاب اینهمه اندوه را نمی آورد ؛ نفسم به شماره می افتد

و درد در قلبم می پیچد. تو به من بگو با این قلب کوچک بیقرار چکنم ؟؟؟!!!

 




نگارش در سه شنبه 10 دی 1388برچسب:, ساعت 1:2 توسط پروانه - موضوع : <-PostCategory->



 

تقدیم به کسی که مثل هیچکس نیست !

من به خاطر دارم،

كه در آن روز پر از عشق و صفا

اولين بار سر راه نسيم ،  روبه روي كوچه 

تو مرا محو نگاهت كردي

و به خاطر دارم ،

كه در آن وقت مه آلود قشنگ، ناگهان زير پل عاطفه ها

قطره قطره باران ، روي دلهاي پر از مهر و صفامان باريد

من تمام ذهنم نفس و هوش ودلم ، مولكو لهاي وجودم،

همه در چشم تو سو سو ميزد ؛  و تو هم منتظر يك لبخند

و من اما انگارمحو و خاموش ، فقط مات نگاهت بودم

و تو گفتي : آهاي دختر خوب ، اسمت چيست ؟

و نگاهت كردم ؛

پس تو لبخند زدي  و دوباره گفتي

آمدم بين گل شبوها ، كه ببينم

 نيست اينجا عشقي كه مرا تا لب عرفان ببرد ؟!

و تو لبخند مرا فهميدي ،

دست خود را به سويم آوردي

و تو فرياد زدي با صدايي زيبا

دختر عشق سلام !

بعد آواي صدايت ، در دلم غوغا شد

من به سويت نگران رو كردم

سرد وبي روح جوابت دادم : « سلام »

بعد هم از نگهت بر گشتم ؛ تا لب خانه خود من رفتم

و تو گفتي نامت ؟  من جوابت دادم  :

دختر شب بوها ، من یه پروانه ی سرگردانم

و از آن روز دگر مادر پير زمان

نام زيباي تو را بر دل پر ز صفايم حك كرد

..

پ.ن : من به خاطر دارم روز آشنائیمون را که دست به دستت دادم و پیمان

بستم که تنها تو باشی محبوب قلبم . ای اولین  آخر من !

.....

برای دانلود آرشیو مطالب آذرماه به روی لینک زیر کلیک راست کنید

و گزینه ی save Target as را کلیک کنید

:: دانلود مطالب آذر 88 ::

 




نگارش در سه شنبه 29 آذر 1388برچسب:, ساعت 1:4 توسط پروانه - موضوع : <-PostCategory->



 

تحقير ميشدم كه تو قد جهان شدي 

با روح بغض كرده ی من آشنا شدي


سرما گرفته بود دو دست مرا که تو

در اين دو قطب يخ زده آتشفشان شدي


و من تمام وسعت خود را دعا شدم

شايد تو مستجاب شوي ، ناگهان شدي!


روح مرا سکون عجيبي گرفته بود

دريا شدي و باد شدي ، بادبان شدي


تسخير کرده بود مرا دستهاي خاک

تو آمدي و بال مرا آسمان شدي


تاريک بود دخمه ی بختم که آمدي

تنها ترين ستاره ی اين کهکشان شدي


چيزي نداشتم همه از دست رفته بود

اما براي من ، تو زمين و زمان شدي


فرقي نمي کند که به هم ميرسيم يا !...

در سينه ام براي ابد جاودان شدي

 




نگارش در سه شنبه 12 آذر 1388برچسب:, ساعت 1:17 توسط پروانه - موضوع : <-PostCategory->



 

عزیزم !  این روزها در نبودنت ، حجم  بی امان انتظار ، آنقدر قلب کوچکم را می فشارد که حتی

پر مدعا ترین بهانه ها هم از بیان آن عاجزند . من تمام لحظه هایم را ایستاده ام و به شکوفائی

غنچه های وجودت می نگرم و  می بینم که از همان نرگسی هستی که غنچه هایت از تبار دل من اند .

می دانم که تو هم مانند من اشکهایت را شبانه می باری .

چرا باید حرفهای دلم را به حس غریب شفق بگویم ؟  مگر محرم تر از تو چه کسی است .

می دانم که خیلی بزرگی ؛ به خاطر همین است که خطاهای مرا به بزرگی قلبت می بخشی و طراوت

 آبی ترین یاس را به رقص لبخندم مهمان می کنی . نیازی به قسم به تبسم پروانه ها و مقدس ترین

 میثاق ها نیست . با تو خواهم بود که تو دلیل بودن منی . من می دانم با تو بودن چقدر زیباست . تو

 همه ی زنبق هائی را که عاشقشان بودی به پایم ریختی . مطمئن باش برای ماندنم نیازی به التماس

 شاپرکها نیست ؛ من بی بهانه با تو خواهم بود . نخواهم گذاشت چشمانت نمناک شود و قلبت پر

تلاطم . من همه ی گل ها را به میهمانی چشمهایت خواهم خواند . تا هیچوقت فراموش نکنند که اینجا

 پروانه ای دیوانه وار به تو دل سپرده . من زیباترین ستاره ها را خواهم چید و به پایت خواهم ریخت تا

 هیچکدام از شبهایت بی ستاره نباشد . برایت پروانه هائی را خواهم آورد که از دیار بنفشه های

نقره ای اند . اصلا چشمهایم برای تو .

همیشه به یادت ، دوستدارت : پروانه ی تو

 




نگارش در سه شنبه 14 آبان 1388برچسب:, ساعت 10:46 توسط پروانه - موضوع : <-PostCategory->



 

نزديك ميشوي به من 

  در من خانه ميكني  ،  در من حضورميابي

  لحظه به لحظه هرجا و هر كجا

  توي انگشتهايم جاري ميشوي

  سطر به سطر خاطراتم را مي نگاري

  روي لبم مينشيني  ،   خنده ميشوي ، حرف مي شوي

  دلم كه مي گيرد از چشمهايم مي باري

  كيستي ؟ كيستي تو  ؟   كيستي تو كه اين همه

  در من بي تابي  ،   سزاوار حرفهاي عاشقانه اي

  كيستي تو كه بودنت زندگي ،   رفتنت مرگ است برای من ! 

  در من بمان !

 از هنوز تا هميشه................

 




نگارش در سه شنبه 4 آبان 1388برچسب:, ساعت 23:42 توسط پروانه - موضوع : <-PostCategory->



 

آرامش عميقم ! ترنم بهترينم !

سلامی که آن شب برایت زمزمه کردم ، تنها تو می توانستی ساده تر از سادگی پاسخم دهی . روان تر

 از روانی آب ؛ آسان تر از تبسمی که هیچوقت از لبت محو نمی شد ؛ ساده تر از گریه ی مدام من .

 خوب یادم هست ؛ می دیدمت که تو هم به اندازه ی خودم غریب بودی . تو را آشنا ترین آشنایم یافتم .

یادم می آید آن شب بی سرپناه و بی چتر ، زیر باران دل ویرانه ام ایستاده بودی . شاید چشم انتظار

دستی بودی تا دستت گیرد . تا از این ویرانه ی باران زده به مکانی امن پناهت دهد ؛ دست من توانی

 نداشت ؛ اما می دانی که من دل نازکی دارم . صدایت زدم : « نمان ! مرا توان یاری تو نیست ! » و تو

نرفتی و ماندی . انگار دلت برایم سوخت . شاید دلسوخته ای عین من بودی . شاید ...

بعدها و بعد ها ماندی و من دل بستم به تو و دل بستی به من . با همان نگاه ساده و صمیمی ؛ با همان

 سکوت خاص خودت که دیگر نیازی به گفتگویمان نبود . آن روزها چشمان تو به من می گفتند و چشمان

 من به تو . تپش قلبت با من حرف می زد و تپش قلبم با تو . تو سزاوار نوازش من بودی و من سزاوار

 نوازش تو .

و ... هنوز با منی . دلبسته به من ؛ و من وابسته به تو . میان ما فاصله ای نیست . هنوز هم که هنوز

است صمیمیت بابونه های صحرا را داری و سادگیه گریه ی کودکان را . تو به اندازه ی همین سادگی ، به

اندازه ی همین یکرنگی ، به اندازه ی همین سکوت ، آرامش عمیقی را به قلبم تقدیم کردی . به خاطر

همین است که در غزل هایم همیشه می سرایمت . دستانت برای من بخشنده ترینند ، و تمام پنجره ها

با سرانگشتان نورانی تو به سوی سپیده گشاده می شوند ... اصلا تو خود سپیده ای ! چشمانت ساده

ترین صمیمیتی است که مرا توان سرودنشان نیست ! درد دل با تو چه خوب است ! چون تو خوبی . ولی

نه ... تو خوبتر از خوبی !

..

 پ . ن : بعضی وقتها به سادگی یک سلام میشه عاشق شد . قصه ی دل بستن من هم با سلام

شروع شد و من با همین سلام ، عاشق شدم . به همین سادگی !

 




نگارش در سه شنبه 23 مهر 1388برچسب:, ساعت 18:31 توسط پروانه - موضوع : <-PostCategory->



 

 

 

خوابهايم را با اشك آذین می بندم . اینجا خانه ی شقایق برای حضور پروانه ها در شور و اشتیاق نیست .

  این آسمان بین كدامیک از شبهایت گم شده که نمی توانم حتی ستاره ات باشم ؟ بگو از کدام ارکیده

به تو نگاه کنم که در وادی احساست برایم اشک بریزی . من از  تبار نیلوفران کبود با گامهائی به نرمی

لبخند به سویت گام بر میدارم اما تو ... ! باور نداری ترنم آبی این سکوت روی لبهایم نشانه ی همین

فاصله هاست  ؟! فاصله هائی که اگر نبودند ، ... عاشقت نمی شدم !

 




نگارش در سه شنبه 10 شهريور 1388برچسب:, ساعت 1:0 توسط پروانه - موضوع : <-PostCategory->



 

 

 

 ای همه ي من! وقتــــــی تو آمدی دلم به رویت خندید! اندوه تنهاییم در زلال چشمه های نگاهت خود را

شست و سِحر جادوی حضورت مرا به یادم آورد . تورا وقتی یافتم که همه حجره های دلم به عطر نام تو

معطر شدند و نفس نفس ، حضورت را با دم و بازدم حس میکردم و به خاطرِت جان مــی سپردم ! تو در

شبستان خیالم نازل شدی ! طعم دعاهای اجابت شده ام بودی ، اولِ روشنی و آغاز تبم بودی .......از

پشت پرده ی لرزان اشکهایم دیدی که قابل بودم پس به حریم خلوتم پا گذاشتی !

ای همه ي من ! وقتی تو آمدی روی حریر برف تازه ی بر زمین نشسته پا گذاشتم تا ازچشمهای تَرَم  به

شـــــوق دیدارت گل ببارم ! دیدی که کبوترهای حرم دل ، چه معصومند و بر سر هر ســــــفره ای که به

سخاوت گشوده باشند ، بی دعوت مــــی نشینند و یقین دارند میزبان عاشق است . و من عشق را

شناختم ! همان حسِ تازه ی رسیدن ، که بـــــی تابِ بخشش بود ! همان نوازشـی که بر سر شاخه

های لختِ درختان ، جاپای جوانه های مشتاق رویش را لمس میکرد .

ای همه ي من ! وقتــــی تو آمـدی ، دیدی که من عاشــــقم ! فریاد میـــــــزنم و کوچه های برفی را از

خواب بیــدار مــی کنم . مــی خواهم به نوای دل من گوش بســپارند و همراه من چرخ بزنند، همه ی

آوازهای خفته در رگ درختان خوابزده !

ای همه ي من ! وقتــی که تنهایی مجالــی شد تا تو را بیابم ، وقتــی سکوت شبانه ام فرصتــی شد

تا صدای قدمهای نورانی ات را بشنوم ، وقتی دور از های و هوی مشغله ها بر قلبم فرود آمدی ، از آن

پس دریافـــتم که زندگــی خط فاصله ای است از اینجا تا ابدیت ، لحظه ها کوتاه نیستند و هر لحظه با

حضور عشق ، عمری به بلندای عمر زمینیان دارد و قدرتی به عظمت خواستن و توانستن !

پس از آن روز دریافتم که هرگز سختــی نمیتواند بر نرمــی غلبه کند . دریافـــتم که عشق نرم است و

میتواند بر هر کینه و عداوتی غلبه کند . مهربانی ، نرم است و میتواند خشونت را مغلوب کند . صبوری

نرم است و میتواند بر رنج پیروز شود .  ای همه ی من ....

 




نگارش در دو شنبه 28 مرداد 1388برچسب:, ساعت 1:0 توسط پروانه - موضوع : <-PostCategory->



 

 

 

می پرسم دوستم داری ؟ سکوت می کنی و لبخند میزنــی ! تو برایم از دوبیتی ها غزل می خوانی و من

 از قصیده ی گامهای تو ترانه ی زندگی می سازم . دو بیتی هایت ردیف و قافیه ندارد ؛ اما برای قلب

کوچک من ، شعری زیباست . نمی دانم از جوار عاطفه های پاک ، کدام گل را چیده ای که حاضرم تمام

دنیایم را فدایت کنم ! می پرسم : « به من ستاره میدهی ؟ » چشمهایت برق می زند و می گوئی :

« چشمهایم که ستاره است مال تو »  ... و من برای تو از برگها ، سادگی شبنم هائی را می آورم

که بوی اشکهایم را میدهد . برای تو خنده هایم را می نویسم . از خورشید سایه می خرم ؛

گلهای کوچک اتاقم را کنار نسیم می خوابانم و پروانه ها را روی آنها می نشانم ؛ از تن پوش

اقاقی ها برای چشمهایت شعر می سازم و تک تک یاسها را نورباران می کنم ؛ برای تو از واژه

واژه ی دلم می نویسم ؛ خودم را به غروب تبعید می کنم تا در چشمهایت طلوع کنم .

... ایکاش  فقط به اندازه ی یک ستاره دوستم داشتی !

 

 

مگر نه اينكه خدا
تورو قسمت من كرد
مي خوام براي تو
خودم را قسمت كنم
تكه تكه
ذره ذره
تا بيشتر نگات كنم
و بيشتر نگام كني
و بيشتر كه دلت تنگ شد
سهم خودت را ببري
مي خوام آنقدر
خودم رو قسمت كنم
تا همه بگن
"خدا" منو  قسمت تو كرد

..

پ . ن   افشینم این ویولون رو به همراه نت تپشهای قلبم تقدیمت می کنم تا بدونی که چقدر

 دوستت دارم




نگارش در دو شنبه 13 مرداد 1388برچسب:, ساعت 22:21 توسط پروانه - موضوع : <-PostCategory->



 

 

 

 

نمیدونی چقدر به اون حسودیم میشه ! چقدر دلم میخواد به جای اون من بودم ! خودت خوب میدونی که

 من حسود نیستم ؛ اما این بار واقعا بهش حسودیم میشه ؛ به اونی که اینقدر راحت میاد پیش تو .

اونکه برای یه لحظه هم که شده نگاهت رو به خودش می کشونه و تو قاب چشمات می شینه ؛ نمیدونم

 چیکار می کنی . شاید اصلا بهش اهمیت ندی ؛ ولی من به اون قاصدکی که باد آوردش پشت پنجره ی

 اتاقت ، حسودیم میشه !

 

 

 ...

 

سکوتم تنها حرفی است که در زربافت های قلب بی تابم می پیچمش و به دست کبوتر قاصد می سپارم

 تا نغمه هایش را برات بخونه . چه قصه ی شیرینی ! تو با نگات حرف میزنی و من با سکوتم ! شاید

اینطوری بهتر باشه ؛ چون اونوقت دیگه عاشقانه های پروانگیمون رو هیچ گوشی شنیدار نیست .

 

 

 

 




نگارش در دو شنبه 3 مرداد 1388برچسب:, ساعت 23:38 توسط پروانه - موضوع : <-PostCategory->

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 17 صفحه بعد

.: Weblog Themes By www.NazTarin.com :.




Digital Clock - Status Bar