آرزوها



 

میان منُ تو ،

فاصله یک باران است

و خیالت که مرا از پنجره می گیرد

و می برد

قدم زنان تا عشق

می رسم به تو

با تن پوشی از آغوش

و دست هائی پر از طراوت اوّلین سلام

گل سرخی که گلبرگ گلبرگ در صدای عطرها

هجا می کند تو را

میان منُ تو ، فاصله یک باران است

 




نگارش در یک شنبه 28 خرداد 1391برچسب:, ساعت 11:27 توسط پروانه - موضوع : <-PostCategory->



 

این داستان را از دست ندهید

 

..

« عشق » چیزی شگفت انگیز است !!

هیچ گاه نباید آن را از كسی گرفت و به دیگری داد .

« عشق »
همیشه آن قدر هست كه به همه برسد .

پاملا جی . دو روی

« درون زیبا »


لیزا ، دختر دو ساله ام و من صبح یكشنبه در خیابان به سوی خانه می رفتیم كه دو خانم مسن جلو ما ایستادند.

در حالی كه هر دو به لیزا تبسم می كردند ، یكی از آنان گفت :

« آیا تو می دانی كه دختر كوچولوی بسیار زیبایی هستی ؟ »

لیزا ، در حالی كه آه می كشید و دستش را در پشتش می گذاشت ، با صدایی ملال آور گفت :

« بله ، می دانم . »

در حالی كه از خودبینی دخترم كمی شرمسار شده بودم ، از آن دو خانم پوزش خواستم

و ما به راهمان به سوی خانه ادامه دادیم . در تمام طول راه سعی داشتم تصمیم بگیرم

چگونه با این وضع مقابله كنم .

پس از این كه وارد خانه شدیم ، من نشستم و لیزا در برابرم ایستاد . با متانت به او گفتم :

« وقتی كه آن دو خانم با تو حرف می زدند از زیبایی ظاهری تو تعریف می كردند .

درست است كه تو ظاهر زیبایی داری و این هم كار خداوند است ، ولی لازم است آدم از درون زیبا باشد . »

وقتی كه از حالتش پی بردم موضوع حرفم را درک نكرده است ، ادامه دادم :

« آیا می خواهی بدانی كه انسان از درون چگونه زیباست ؟ »

او سرش را با وقار تكان داد .

« خب ، درون زیبا داشتن انتخابی است كه تو می كنی عزیزم و عبارت از این است كه

با پدر و مادرت رفتار خوبی داشته باشی ، خواهر خوبی برای برادرت و دوست خوبی

برای بچه هایی كه با آن ها بازی می كنی باشی .

عزیزم ، تو باید مواظب دیگران باشی . تو باید اسباب بازی هایت را با همبازی هایت تقسیم كنی .

وقتی كه شخصی دچار گرفتاری است یا آسیب می بیند و نیاز به دوستی دارد ، لازم است

تو توجه و علاقه نشان بدهی . زمانی كه همۀ این كارها را بكنی ، زیبایی درون داری .

آیا می فهمی چه می گویم ؟ »

او پاسخ داد : « بله ، مامی . متأسفم كه این موضوع را نمی دانستم . »

در حالی كه او را به آغوش می كشیدم ، به او گفتم دوستش دارم و

نمی خواهم آن چه را به وی گفتم فراموش كند . آن موضوع دیگر پیش نیامد .

در حدود دو سال بعد ، از شهر به حومۀ آن رفتیم و نام لیزا را در كودكستانی نوشتیم .

در كلاس او دختر كوچكی بود به نام جینا كه مادر نداشت . پدر آن بچه به تازگی با خانمی

خیلی با انرژی ، گرم و زودجوش ازدواج كرده بود . بدیهی بود كه او و جینا روابط جالب توجه

و دوست داشتنی دارند . روزی لیزا پرسید آیا جینا می تواند یک بعد از ظهر پیش ما بیاید و بازی كند ؟

از این رو ، با نامادری او قرار گذاشتم تا روز بعد ، پس از جلسۀ صبح او را با خود به منزل ببرم .

روز بعد ، وقتی كه محل پاركینگ را ترک می كردیم ، جینا گفت : « می توانیم برویم تا مادرم راببینم ؟»

می دانستم كه نامادریش كار می كند ، از این رو ، با خوشرویی گفتم : « حتما ، آیا راه را بلدی ؟»

جینا گفت كه راه را بلد است و ، با راهنمایی او ، متوجه شدم كه در جادۀ منتهی به گورستان هستیم .

زمانی كه در مورد واكنش منفی احتمالی پدر و مادر جینا دربارۀ اتفاقی كه افتاده بود فكر می كردم

نخستین واكنشم احساس خطر بود

به هر حال خیلی آشكار بود كه دیدار مزار مادر جینا برای او چیزی ضروری است .

این خیلی مهم بود كه جینا به من اعتماد كرد و خواست كه او را به آن جا ببرم

قبول نكردنش به این مفهوم بود كه رفتن او به آن جا درست نیست .

در حالی كه به ظاهر آرام بودم ، ولی در تمام مسیر راه می دانستم كه به كجا می رویم ، از او پرسیدم :

« می دانی قبر مادرت كجاست ؟ » او پاسخ داد : « می دانم حدودش كجاست . »

اتومبیل را در آن حدود كه او نشان داد متوقف ساختم و هر دو و به اطراف نگاه كردیم و سرانجام

قبری كه نام مادر جینا بر آن حک شده بود پیدا كردیم .

دو دختر كوچولو در یک طرف گور نشستند و من در طرف دیگر آن نشستم و جینا به حرف زدن

دربارۀ آن چه در ماه های آخر زندگی مادرش در خانه رخ داده بود و نیز وقایع روز فوت او پرداخت .

سخن گفتن او دقایقی طولانی ادامه یافت و در تمام مدت لیزا ، در حالی كه اشک از صورتش جاری بود

دستش را به دور شانۀ جینا حلقه كرده بود و با زدن ضربات ملایم ، بارها و بارها آهسته گفت :

« آه جینا ، خیلی متأسفم . از مرگ مادرت متأسفم . »

سرانجام ، جینا به من نگاه كرد و گفت :

« می دانید ، من هنوز مادرم را دوست دارم و مادر جدیدم را نیز دوست دارم . »

از ته قلب می دانستم دلیل تقاضایش برای آمدن به این جا همین امر بود .

در حالی كه تبسم می كردم ، با اطمینان به او گفتم :

« جینا ، می دانی كه عشق چیزی شگفت انگیز است . هرگز لازم نیست آن را از كسی بگیری

تا به دیگری بدهی . همیشه آن قدر هست كه به همه برسد . عشق نوعی نوار لاستیكی بزرگ

است كه برای در بر گرفتن تمام افرادی كه مورد توجه ما قرار دارند باز می شود . »

پس از كمی مكث ادامه دادم :

« خیلی خوب و بجاست كه تو هر دو مادرت را دوست داشته باشی . مطمئنم مادرت خیلی

خوشحال است كه مادر جدیدی داری ؛ مادری كه دوستت دارد و از تو و خواهرت مواظبت می كند.»

او ، در حالی كه به من لبخند می زد ، به نظر می رسید از واكنشم راضی است . ما چند لحظه

آرام نشستیم و سپس همگی بلند شدیم ، خاک های لباس هایمان را تكاندیم و به خانه رفتیم .

بعد از صرف ناهار ، دختر ها با خوشحالی بازی كردند تا این كه نامادری جینا آمد و او را برد .

خلاصه آن كه ، بدون وارد شدن به جزئیات ، همۀ رخداد های آن روز بعد از ظهر را برای نامادری جینا شرح دادم

خوشبختانه او منظورم را فهمید و قدردانی كرد .

پس از رفتن آنان ، لیزا را در آغوش گرفتم و هر دو بر روی یک صندلی در آشپزخانه نشستیم .

او را بوسیدم و گفتم :

« لیزا ، به تو خیلی افتخار می كنم . تو امروز بعد از ظهر برای جینا دوست بسیار خوبی بودی . تو

خیلی فهیم بودی ، به جینا توجه نمودی و غمش را احساس كردی ، برای او خیلی مهم بود . »

یک جفت چشمان دوست داشتنی قهوه ای تیره ، به طور جدی به من نگاه كرد و دخترم پرسید :

« مامی ، آیا من از درون زیبا بودم ؟ »

...

پاملا جی . دو روی




نگارش در چهار شنبه 24 خرداد 1391برچسب:, ساعت 9:14 توسط افشین - موضوع : <-PostCategory->



 

 

جیکو

بانو این جیکوهه من نیستما    




نگارش در سه شنبه 23 خرداد 1391برچسب:, ساعت 18:33 توسط افشین - موضوع : <-PostCategory->



 

 

خیلی سال پیش که دانشجو بودم، بعضی از اساتید عادت به حضور و غیاب داشتند

تعدادی هم برای محکم کاری دو بار این کار را انجام میدادند، ابتدا و انتهای کلاس ، که مجبور باشی

تمام ساعت را سر کلاس بنشینی. هم رشته ای داشتم که شیفته ی یکی از دختران

هم دوره اش بود. هر وقت این خانم سر کلاس حاضر بود ، حتی اگر نصف کلاس غایب بودند

جناب مجنون می گفت: استاد همه حاضرند! و بالعکس، اگر تنها غایب کلاس این خانم بود و بس،

می گفت: استاد امروز همه غایبند، هیچ کس نیامده!

در اواخر دوران تحصیل ازدواج کردند و دورادور می شنیدم که بسیار خوب و خوش هستند.

امروز خبردار شدم که آگهی ترحیم بانو را با این مضمون چاپ کرده است:

« هیچ کس زنده نیست ، همه مـُــردند »

...

مردان هم قلب دارن فقط صدایشان، یواش تر از صدای قلب یک زن است!

مرد ها هم در خلوتشان برای عشقشان گریه میکنند! شاید ندیده باشی؛

اما همیشه اشک هایشان را در آلبوم دلتنگیشان قاب میکنند!

هر وقت زن بودنت را میبینم؛ سینه ام را به جلو میدهم ، صدایم را کلفت تر میکنم

تا مبادا لرزش دست هایم را ببینی !

مرد که باشی دوست داری از نگاه یک زن مرد باشی ؛ نه بخاطر زورِ بازوها ... !

 




نگارش در شنبه 20 خرداد 1391برچسب:, ساعت 13:19 توسط افشین - موضوع : <-PostCategory->



 

قلبم را دادم به تو كه عشق منی ....

آمدم تا جایی كه تو میخواهی

با تو می آیم هرجا كه بروی ....

همه جا با تو ام

نیست جایی كه بدون تو باشم

نیست هوایی كه بی تو نفس كشیده باشم ..

نیست یادی در قلبم جز یاد تو

 نیست مهری در دلم جز مهر تو ....

چشمانم هنوز غرق نگاه زیبای تو اند.....

انچه پنهان است در پشت نگاهت دنیای عاشقانه من است .....

و انجا در قلبت ، میتابم و میتابی...

میمانم و میمانی ....

چه خوب میفهمی در دلم چه میگذرد

چه خوب معنا میكنی نگاهم را

چه عاشقانه میشنوی حرف هایم را

پاسخ دل گرفته ام را با عشق میدهی وقتی دلتنگم ...

خبر داری از دل تنگ من وقتی تشنه دیدارم

سیراب میكنی مرا عشقم

نیست جایی كه بی تو باشم...

 نیست راهی كه بی تو رفته باشم

همه جا خاطره ... همه جا عشق ... همه جا عطر حضور تو

تویی كه جان داده ای به تنم

و این یاد توست كه نفس میدهد به این تنی كه روحش وجود توست ...

این است روزهای زندگیمان ..

همه جا با توام نازنینم

 




نگارش در پنج شنبه 17 خرداد 1391برچسب:, ساعت 11:4 توسط پروانه - موضوع : <-PostCategory->



 

         

چه تقارن زیبایی ، روز تولد عزیز من با روز ولادت با سعادت مولا علی ( ع ) و روز مرد مصادف شده ؛

چیزی ندارم جز اینکه بگویم :

ای تکیه گاه محکم من ، ای ابر بارنده ی مهر و لطف و احسان ؛

تو بالهای عشق و امید را به من بخشیدی ؛ تو بهار آرزوهای منی ؛ بدان که برای من بهترینی ؛

با تمام وجودم دوستت دارم و به داشتنت افتخار می کنم .

مقام زیبای مردانگی بر قامت گل مانندت مبارک ؛ علی یارت .

حق نگهدارت

حس عجیبی ست در این لحظات خاص برای معشوقی خاص نوشتن.

لرزش دستانم که با قاه قاه خندشان شور و احساسشان را بیان که نه پنهان می کنند ،

نوشتن را برایم مشکل می کند آخر این مستی ماورای بیان است و گاهی ادراک.

بالاخره این لحظه رسید ، ستاره هایی که به نشانه ی نزدیک شدن به این روز می کشیدم

آنقدر شد که بتواند برق چشمانت را که نه سایه ات را تداعی کند و این یعنی

خورشیدی بالا آمده که سایه ای هست.

طلوعت ، بهارت ، شکفتنت ،لمس بودنت ، تبلور حضورت ،... نه خیلی ساده

تولــــــــــدت مبارک عزیز دلم     

 




نگارش در دو شنبه 15 خرداد 1391برچسب:, ساعت 14:7 توسط پروانه - موضوع : <-PostCategory->



 

درود بر شما

امیدوارم حالتون خوب باشه

هنوز نمیدونم قراره از چی حرف بزنم ، مطلبم هنوز عنوانی نداره ، اما هر چی که هست دوست نداشتم امروز صرفاً شعر

یا متن ادبی بذارم ، یه حالی دارم بین شادی و غم ، یه نوع دلتنگی خاص !

پروانه خانم یه بار گفت تو بیشتر مواقع مثه راز میمونی

پر رمز و راز حرف میزنی ، سکوت میکنی ، میخندی ، ناراحتی و ...

البته بانو همیشه با من ساخته و همیشه مهربون بوده 

بگذریم ...

از وبلاگ براتون بگم خوشبختانه اشکالاتی که توی قالب وجود داشت رو حل کردم البته این اشکالات چندان به چشم نمیومد

اما خب بنده روز و شب اینجا رو آب و جارو میکنم تا همه چی سر جای خودش باشه 

نمیخوام از خودم تعریف کنم میخوام بگم روی وبلاگ حساس هستم وقتی میرم به وبلاگائی سر میزنم که بهم ریخته هست

خیلی حرصم میگیره ؛ راستی برای تکمیل وبلاگ موضوعی به نام « مناسبت ها » به وبلاگ اضافه شده که واقعاً جاش خالی بود

حداقل برای منو بانو حاوی خاطرات زیادی هست

یک خبر برای دوستانی که مایل به تبادل لینک با ما هستن دارم و اون اینه که همونطور که در جریان هستین وبلاگ ما

علاوه بر میهن بلاگ در لوکس بلاگ هم به روز میشه برای تبادل لینک هوشمند با ما کافیه اول

وبلاگ ما رو در وبلاگ خودتون لینک کنید و بعد به وبلاگ ما در لوکس بلاگ سر بزنید و

اونجا در قسمت « تبادل لینک هوشمند » نام وبلاگ خودتون رو ثبت کنید تا به طور خودکار وبلاگ شما در لیست دوستان ما ثبت بشه

بعداً در میهن بلاگ هم بنده لینک شما رو قرار میدم  

مزیت این تبادل لینک اینه که لینک شما هم در وبلاگ میهن بلاگ ما ثبت میشه و هم در پنج آدرس لوکس بلاگ ما

خب فعلاً مطلب خاصی به ذهنم نمیرسه که به پرحرفیم ادامه بدم  البته خودم برای اینکه از این پر حرفی ها خسته نشم

قبلاً بخشی رو به نام « اخبار وبلاگ » راه اندازی کردم که جدیدترین تغییرات و خبرهای وبلاگ رو همیشه اونجا نصب میکنم

پس پیشنهاد میکنم هر وقت اومدین اون قسمت رو هم چک کنید

خب ؛ دیگه وقت رفتن رسیده ، ایام به کامتون

 




نگارش در جمعه 12 خرداد 1391برچسب:, ساعت 19:19 توسط افشین - موضوع : <-PostCategory->



 

درخلوت سرد ایــن اتاق ، دنیایـم را بـا تو گرم گرم نقاشـی می کنم درختی مـی کشم بلند به

بلندای قامت سرو مـــاننـدت . گلی می کشم سـرخ ؛ بـه سـرخی لبان عاشقت . رنگین کمانی

مـی کشم رنگین ؛ به رنگینی روزهای شاد بـا تو بودن. آجرهـای دلتنگی را یک به یک به روی

هم می گذارم و خانه ای می سازم از وجودت . وجودی کـه تسکین دلتنگی هـای من است.

 

 




نگارش در یک شنبه 7 خرداد 1391برچسب:, ساعت 9:35 توسط پروانه - موضوع : <-PostCategory->



 

پروانه جان به اینجا کلیک کن ببین چی میشه   


 




نگارش در شنبه 6 خرداد 1391برچسب:, ساعت 12:39 توسط افشین - موضوع : <-PostCategory->

.: Weblog Themes By www.NazTarin.com :.




Digital Clock - Status Bar