آرزوها



همین که هستی

 همین که لابلای کلماتم نَفَس میکشی

 راه میروی

در آغوشم میگیری

 همین که پناه ِ واژه هایم شده ای

 همین که سایه ات هست

 همین که کلماتم از بی "تو"یی یتیم نشده اند

 کافی‌ست برای یک عمر آرامش من؛

 توباش

 حتی همین قدر دور

حتی همین قدر دست نیافتنی

 

 




نگارش در پنج شنبه 13 تير 1390برچسب:, ساعت 7:30 توسط پروانه - موضوع : <-PostCategory->



گل زیبا به پروانه چنین می گفت:

فرار نکن ببین چقدر سرنوشت ما با یکدیگر فرق دارد!

من در جای خود می مانم و تو می روی. نگاه کن ما چقدر به یکدیگر علاقه داریم؟

ما دور از آدم ها زندگی می کنیم.

آن قدر به هم شباهت داریم که مردم می گویند هر دوی ما گل هستیم ولی افسوس

تو آزادی و من اسیر زمین هستم چه سرنوشت وحشتناکی؟!

چقدر دوست داشتم می توانستم پرواز تو را در آسمان ها با نفس خود عطر آگین کنم

ولی تو دور از من ، از میان گلهای دیگر فرار می کنی و من باید در جای خود بایستم و چرخیدن

سایه ام را زیر پاهایم تماشا کنم. تو می گریزی و باز می گردی و عاقبت به جای دیگر می روی

تا بهتر بدرخشی و برای همین است که هر روز صبح تو مرا گریان می بینی!

آه برای این که عشق ما پایدار بماند ، ای پادشاه من

یا تو هم مثل من ریشه بگیر یا مرا هم مثل خودت بال بده!

 

..

 




نگارش در یک شنبه 28 تير 1390برچسب:, ساعت 9:43 توسط افشین - موضوع : <-PostCategory->



بگو سرگرم چی بودی که اینقدر ساکت و سردی

خودت آرامشم بودی ، خودت دلواپسم کردی

ته قلبت هنوز باید یه احساسی به من باشه

چقدر باید بمونم تا یکی مثل تو پیدا شه

تو روز و روزگار من ، بی تو روزای شادی نیست

تو دنیای منی اما به دنیا اعتمادی نیست

سلام ای ناله ی بارون

سلام ای چشمای گریون

سلام روزای تلخ من هنوزم دوستش دارم

سلام ای بغض تو سینه

سلام ای آه آئینه

سلام شب های دل کندن ، هنوزم دوستش دارم

نمیدونی تو این روزا چقدر حالم پریشونه

دلم با رفتنت تنگ و دلم با بودنت خونه

خرابه حال من بی تو نمیتونم که بهتر شم

تو دستای تو گل کردم بذار با گریه پرپر شم

یه بی نشونم تو این خزون

منو از خودت بدون یه بی قرارم یه نیمه جون

منو از خودت بدون ، منو از خودت بدون

..

ترانه سرا : حسین غیاثی




نگارش در یک شنبه 24 تير 1390برچسب:, ساعت 11:23 توسط افشین - موضوع : <-PostCategory->



حال پرواز تو را نم نم باران فهمید

پنجره ، دست تماشای تو را سخت فشرد

هیچکس با من از آن عهد نگفت و من اینجا تنها

باز از پنجره خواهم پرسید

چه کسی باور خواهد کرد که چه احساس غریبی است میان من و تو ؟

کاش میدانستی که چه لطفی دارد

حس نمـــناکترین لحظه ی بارانی تو .

شانه ام تشنه ترین خواهش یک دشت کویری باشد

تو بباری آرام و همچنان مستی ، سیراب شدن روح مرا در بر گیرد

که به پایان برسد بودن من .

از تو لبریز شوم و به تو تبدیل شوم

گم کنم در تن خود بودن را و دگر هیچ که هیچ ...

تنها تو بمانی ، تنها تو ...




نگارش در یک شنبه 7 تير 1390برچسب:, ساعت 12:35 توسط افشین - موضوع : <-PostCategory->

.: Weblog Themes By www.NazTarin.com :.




Digital Clock - Status Bar