آرزوها



 

امشب انگار خون ِ تازه ای تو رگهای منه

یکی از عمق سکوتم داره فریاد میزنه

منو از جاده نترسون ، نگو که فاصله مون

صدتا کفش سُربی و صدتا عصای آهنه

تو سرم افتاده امشب ، هوس قدم زدن

رد شدن از دل آتیش ، توی چشم بهم زدن

پا به پای سیم گیتار ، خوندن از گذشته ها

تو هوای روشن و پاک ، ترانه دم زدن

نازنین فقط توی همین نفس ، با من باش

بگو هستی که برم ، به این قفس با من باش

گوش بده نبض ترانه تنها با تو میزنه

بی بی ترانه هام توئی و بس ، با من باش

بیا امشب از حصار هر بهانه رد بشیم

لهجه ی ناب و زلال این شبو بلد بشیم

ما دو تا رودخونه ایم ، تو دریا می رسیم به هم

نکنه طعمه ی دیوارای سرد ِ سد بشیم

ولی انگار که دارم با خودم حرف می زنم

نازنینم تو کجائی ؟ صداتو نمی شنوم

نگاه کن فقط یه سایه پا به پای من میاد

سایه طعنه می زنه ، تنها رفیق تو منم

..

 » به زودی پروانگی ها به آدرسی جدید در بلاگفا منتقل خواهد شد ...

 




نگارش در یک شنبه 12 اسفند 1389برچسب:, ساعت 23:13 توسط افشین - موضوع : <-PostCategory->



 

همین که می نویسم و به واژه میکشم تو رو

دوباره بار غم میشینه روی شونه های من

همین که میشکفی مثه یه گل میون دفترم

دوباره گرمی لبات ، دوباره گونه های من

همین که میری از دلم

قرار آخرم میشی

دوباره زخم می خورم ، دوباره باورم میشی

همیشه کم میارمت ، همیشه کم میارمت

نمیشه که ندارمت 

..

شاعر : کامران رسول زاده

تقدیم به عشق آغازینمان

 




نگارش در یک شنبه 8 اسفند 1389برچسب:, ساعت 20:39 توسط افشین - موضوع : <-PostCategory->



 

 

...
...

يک روز مي بوسمت !

يک روز مي بوسمت !

فوقش خدا مرا می برد جهنم !

فوقش می شوم ابليس !!

آنوقت تو هم به خاطر اينكه يك ابليس تو را بوسيده جهنمی مي شوي .

جهنم كه آمدی من آنجا پيدايت مي كنم و از لج خدا هر روز می بوسمت !

وای خدا چه صفايی پيدا می كند جهنم ...

يک روز مي بوسمت !

پنهان كردن هم ندارد .

مثل خنده های تو نيست كه مخفی شان مي كنی يا مثل خواب ديشب من كه نبايد تعبير شود

مثل نجابت چشمهای تو است ، وقتي كه توی سياهی چشمهای من عريان می شوند .

عريانی اش پوشاندنی نيست ، پنهان نمی شود ...

يک روز می بوسمت !

يكی از همين روزهايی كه می خندانمت ، يكی از همين خنده های تو را ناتمام می كنم :

می بوسمت و بعد تو احتمالاً سرخ می شوی و من هم كه هميشه پيش تو سرخم ...


يک روز می بوسمت ! يک روز كه باران مي بارد ،

يک روز كه چترمان دو نفره شده ، يک روز كه همه جا حسابی خيس است

يک روز كه گونه هايت از سرما سرخ سرخ ؛

آرام تر از هر چه تصورش را بكنی ، آهسته می بوسمت ...  

يک روز می بوسمت !

هر چه پيش آيد خوش آيد !

حوصله ی حساب و كتاب كردن هم ندارم .

دلم ترسيده كه مبادا از فردا ديگر « عشق من » نباشی .

يک روز می بوسمت !

می خندم و می بوسمت ،

گريه می كنم و می بوسمت !

يک روز می آيد كه از آن روز به بعد من هر روز می بوسمت !

لبهايم را می گذارم روی گونه هايت و بعد هرچه بادا باد :

می بوسمت و بعد تو احتمالاً سرخ می شوی

و من هم كه هميشه پيش تو سرخم ...  

...
...

 




نگارش در یک شنبه 5 اسفند 1389برچسب:, ساعت 22:40 توسط افشین - موضوع : <-PostCategory->

.: Weblog Themes By www.NazTarin.com :.




Digital Clock - Status Bar