آرزوها



 

 

 

براي تو مي نويسم :

 چشمانم براي اين آمده اند تا تو را تماشا كنند. لبانم براي اين آمده اند تا نام تو را فرياد كنند.

 دستهايم براي اين آمده اند تا به دور تو حلقه شوند. قدمهایم براي اين آمده اند كه به سوي

 تو بشتابند. قلب من براي اين آمده است كه تو رو بستايد. دل من براي اين آمده است كه

 تو را در خود بنشاند. جان من براي اين آمده است كه به پاي تو قربان شود . برای تو

نفس می کشم ، برای تو زنده ام ، برای تو میمانم ، برای تو می میرم .  برای تو !

 

برای تو

 




نگارش در یک شنبه 10 آذر 1389برچسب:, ساعت 12:34 توسط پروانه - موضوع : <-PostCategory->



 

امروز پروانه به دیدنم نیامد

و مرا در میان تنهایی ام تنها گذاشت

در امیدهای کور و چشم های بارانی غرق شدم

و هیچ قایق نجاتی برای کمک به من نیامد

حرف هایم را دوس نداری ، پروانه؟

میدانم که از دست من و دل بی خبر از دلت خسته شدی

ولی بیا ...

بیا و با من حرف بزن

برایم از شهر پروانه ها بگو

برایم از دل های پروانه ایت بگو

پروانه بدون تو از تمام این مردم می ترسم

از تمام دیوارهای شهرم که مرا محدود می کنند به اتاقی ساکت و سرد می ترسم

از زمینی که هیچ گاه آغوشی به اندازه ی دل من نداشت می ترسم

من آغوش مهربان و گرم تو را میخواهم پروانه که درست به اندازه ی دل من است

پروانه بیا

بیا تا کرم های درون پیله های خسته از زمان بیش از این خسته نشوند

و تا طلوع آفتاب و لذت پروانه شدن صبر کنند

پروانه همیشه پروانه ام بمان

و همیشه با من زمزمه کن آن ترانه ای را که با تولدمان باران در گوشمان زمزمه کرد

و ما بعد از ان مثل شبنم های گریزان از آفتاب در سحرگاه روز دوم تازه شدیم

بیا همیشه تازه بمانیم

تا مجبور نشویم برای پرواز از کبوتر کمک بگیریم

صدای زمزمه ای می آید

می دانستم تنهایم نمی گذاری پروانه

من هم زمزمه میکنم همان ترانه ی بارانی را که تو می خوانی

 




نگارش در یک شنبه 24 آذر 1389برچسب:, ساعت 10:52 توسط افشین - موضوع : <-PostCategory->

.: Weblog Themes By www.NazTarin.com :.




Digital Clock - Status Bar