آرزوها



 

 

دلم گرفته برايت... مگر نمی دانی !

چرا برای‌ دلم يك غزل نمی‌خوانی؟

غزل بخوان كه بميرد ميان سينه من

غم سكوت خيابان - غمی‌ كه می‌دانی‌-

و بغض پنجره بشكن، ببين چه كرده غمت

به اين دو وادی‌ وحشت، دو چشم بارانی‌

بيا غزل به فدايت! درانتظار توام

بيا صفای‌ تبستان! تب زمستانی‌!

ببر مرا به نگاهي، ببر مرا گم كن

نشان نمانده برايم... خودت كه می‌دانی‌

بيا كه پر زند از دل به موج چشمانت

كلاغ شب زده يعنی‌ غم پريشانی‌

و باورت بكند بار ديگر اين دل من

- دل شكسته‌ی‌ ساده....مگر نمي داني ؟!

 




نگارش در یک شنبه 29 دی 1389برچسب:, ساعت 1:19 توسط پروانه - موضوع : <-PostCategory->



 

 

به كوچه هاي خيالم كه پا ميزارم ، در هر گذري ، مي بينمت با همان لبخند هميشگي ؛

درست مثل وقتايي كه دستمو مي گيري ، تا اوج آسمان پرواز مي كنيم و به ستاره ها

دست تكون مي ديم . اون  وقته که خاطرات كودكي باز هم برام زنده ميشه ...

تو « مسافر كوچولو » مي شي و من گل كوچولوي تو . با هم در يك سياره كوچك زندگي

 مي كنيم . هر وقت تو به سفر مي ري ، بيصبرانه منتظرت ميمونم تا برگردي .

تو « پسر شجاع » مي شي و من دختر همسايه تون « خانم كوچولو » هميشه مراقبي

كه كسي اذيتم نكنه . و من به داشتنت افتخار مي كنم .

تو « رابين هود » مي شي ( قهرمان رؤياهاي كودكي من ) . هميشه همراهم هستي تا

 هيچكس نتونه به من آسيبي برسونه .

تو « گاليور » مي شي و من فلرتيشيا ( دختر كوچولو ) . اونوقت ميام تو دستت

 مي شينم و باهات حرف مي زنم . هر وقت احساس خطر مي كنم ، تو دستتو

 مي بندي و منو تو مشتت قايم مي كني .راستش هيشكي نميدونه كه تو

دوستم داري . يعني يواشكي عاشق مني . تو « پينوكيو » مي شي و من

 فرشته ي مهربون . اونوقت تو را از دست روباه مكار و گربه نره نجات ميدم .

تو شاهزاده ي قصر مي شي و من « سيندرلا » و در آخر ، من بانوي

 قصر تو ميشم .تو « لوسين » ميشي و من « آنت » ( كارتون مهاجران ) .

 اونوقت در همه ي لحظه هاي زندگيم با مني .

تو « سند باد » ميشي و من شيلا ( پرنده كوچولو ) . هميشه رو شونه هات

مي شينم و هميشه نگرانتم و تو را از خطر ها آگاه مي كنم .

واي ! چقدر دوست دارم « جودي ابوت » باشم ( دختري سرزنده و شاد ) و تو

 بابا لنگ دراز . سايه ات هميشه بالاي سرم باشه . و هر وقت مشكلي برام پيش

 بياد ، تو يواشكي اونو حل كني و منو پيش همه سربلند كني .

دوست دارم يه چراغ جادو داشتم ، اونوقت از غول چراغ جادو ، تو را آرزو مي كردم !

 




نگارش در یک شنبه 7 دی 1389برچسب:, ساعت 9:13 توسط پروانه - موضوع : <-PostCategory->



تقدیم به پروانه ی عزیزم که بی صبرانه در انتظار کلام شیرینش هستم

..

 




نگارش در یک شنبه 26 دی 1389برچسب:, ساعت 11:14 توسط افشین - موضوع : <-PostCategory->



سلام علیکم

بازم اومدم واقعاً دلم براتون می سوزه که همیشه بعد از نوشته های با احساس پروانه خانوم مجبور هستین

وراجی های منو تحمل کنید ، اما این دفعه رو هم تا آخر بخونید ، مطمئنم موضوع بدی نیست

البته من امتحاناتم نزدیکه و برای اینکه خودم نمیتونم وراجی کنم از امکان جدید پست به آینده استفاده

میکنم تا همچنان از وراجی هام خدای نکرده کم نشه

حرفامو با این سؤال شروع میکنم :

شما چقدر به زیبائی همسرتون اهمیت می دید ؟ به عبارتی دوست دارین همسرتون تا چه حد زیبا باشه ؟

مسلماً کمتر کسی پیدا میشه که بگه من دوست دارم همسرم زشت باشه

اگر جزء اون دسته از افرادی باشیم که زیبائی برامون خیلی خیلی مهمه ، تا جائی که تموم فامیلو اهالی کوچه محله رو زیر رو میکنیم

و استدلالمون این باشه که قراره یه عمر با هم زندگی کنیم پس باید بتونیم چهره همسرمون رو تحمل کنیم

باید بگم که حتی اگه در نهایت فرد مورد دلخواهمون رو پیدا کنیم ولی متأسفانه هنوزم راضی نیستیم

چون اگه فردی دیگه ای در نظرمون زیباتر اومد ، بازم چشامون به دنبال زیبائی اونه

اگه مخالف حرف من هستید با یه مثال ادامه میدم ، اینطور فرض کنید که شما دنبال همسر زیبایی هستین

من کار شما رو آسون میکنم ، قرار نیست بازم تموم محله رو بگردیم ؛ در عوض

این امکان رو دارید که بتونید تصویر همسرتون رو نقاشی کنید و بعد عین تصویر شما اون فرد ظاهر بشه

و بشه همسر ناقابل شما

چشم و ابروهای قشنگ ، رنگ چشم دلخواه شما ، موهای زیبا با رنگی که شما دوست دارین ، صورت زیبا ، اندام زیبا

خلاصه تموم خصوصیت های که شما می خواستین رو این فرد داره ؛ از این بهتر و زیباتر ؟

حالا همین امکان برای نفر بعدی هم وجود داره ، یعنی اونم میتونه نقاشی کنه

نکته جالب اینجاست که اگه اون یه ذره هنر نقاشیش از شما بهتر باشه 

فکر می کنید چه اتفاقی میفته ؟

اون وقت شما همیشه در حسرت این هستین که ای کاش بهتر نقاشی کرده بودین

حالا بازم اگه همین بازی رو ادامه بدیم و نفر بعدی بازم نقاشیش از دو نفر قبلی بهتر باشه

چی پیش میاد؟

نتیجه گیری با خود شما

فقط برای تموم کردن حرفام اینو اضافه کنم که در هر چیزی اعتدال و میانه روی بهترین انتخابه

نقاش و هنرمند واقعی خداست

که انسان رو چه از نظر ظاهر چه از نظر باطن به زیباترین شکل آفرید

«‌ كافي است كه ياد بگيريد چيزي را دوست بداريد . آنگاه خواهيد ديد آن چيز زيباترين موجود عالم است

و حركات و رفتار آن چيز ، دوست داشتنی ترين و پسنديده ترين رفتار عالم است »




نگارش در یک شنبه 21 دی 1389برچسب:, ساعت 8:0 توسط افشین - موضوع : <-PostCategory->



 

سال گذشته جیم شوهر كارل در يک حادثۀ رانندگي كشته شد . جيم كه 57 سال داشت ، در فاصلۀ ميان منزل تا محل كارش در حال رانندگي بود . رانندۀ ديگر يک جوان مست بود .

در اين حادثه ، جيم در دم جان باخت و جوان مست ظرف كمتر از دو ساعت از بيمارستان مرخص شد . نكتۀ ظريف اينجا بود كه آن روز روز تولد پنجاه سالگي كارل بود و در جيب جيم دو بليط هواپيما به مقصد هاوايي پيدا شد . گويا جيم قصد داشته همسرش را غافلگير كند كه اجل مهلتش نداده و به دست راننده اي مست كشته شد .

يكسال بعد ، بالاخره از كارل پرسيدم : « چطور توانستي تاب بياوري ؟‌ »
چشمان كارل پر از اشک شد ، فكر كردم حرف بدی زده ام ، اما او به آرامی دست مرا گرفت و گفت :

«‌ اشكالي ندارد ، ميخواهم چيزي به تو بگويم . روزي كه با جيم ازدواج كردم به او قول دادم هيچ وقت نگذارم بدون آنكه بگويم دوستت دارم از منزل خارج شود .

او هم همين قول را به من داد . اين قول و قرار براي ما به شوخي و خنده تبديل شد . با اضافه شدن بچه ها به جمعمان بر سر قول ماندن كار دشواري بود .

يادم مي آيد وقتی عصباني بودم به طرف اتومبيل مي دويدم و از ميان دندانهاي كليد شده ام مي گفتم : « دوستت دارم » يا به دفتر كارش مي رفتم تا به او يادآوري كنم .

اين كار يكجور مبارزه جويي خنده دار بود .

در تمام طول زندگي زناشوئي مان خاطرات بسياري را به وجود آورديم تا سعي كنيم پيش از ظهر به هم بگوييم دوستت دارم .
صبح روزی كه جيم مُرد ، صداي روشن شدن موتور اتومبيل را شنيدم . از ذهنم گذشت كه : اوه ، نه !! تو اين كار رو نميكني مردک !! و بيرون دويدم و به پنجرۀ اتومبيل مشت كوبيدم

و گفتم : در روز تولد پنجاه سالگي ام ، ميخواهم ركورد گفتن « دوستت دارم » را بشكنم !! تا اينكه جيم به پايين خيابان پيچيد .

اين است كه مي توانم زنده بمانم چون ، آخرين جمله اي كه به جيم گفتم اين بود :

 

« دوستت دارم »

 




نگارش در یک شنبه 14 دی 1389برچسب:, ساعت 8:0 توسط افشین - موضوع : <-PostCategory->



با همه اندوهت ، بر دل پر اندوهم ببار !

من بيقراری دل را به گريه سپرده ام

ديرزمانـی ست مرا مأوايی نيست

در سايه سار بارش يکـــريز تو نيز آشياني نيست

در غريوی نا آرام يا سكوتی محزون ببار !

ببار و بگو با من

ای همدم هميشگيِ دل پاييزی ام

بگو آيا كسی هست كه بداند

زبان پروانه های خانه ی مرا ؟

بداند به چه می انديشند ،

وقتی هر غروب

می بوسند غربت شانه هايم را

نوازش مي كنند

سرديِ گونه هايم را ...

گل ها معصو اند!

« پروانه ها » مهربان !

حياط خانه

لبريز از قطرات باران ...

ببار باران

يک امشب را

بر كلبه ی خاموش قلب من

بر بزم بی ستاره ی خويش ببار ... !

...
...

 




نگارش در یک شنبه 2 دی 1389برچسب:, ساعت 12:1 توسط افشین - موضوع : <-PostCategory->



                                      و    پروانه

 

 

ای روزهای زمستان

به یادم آورید تا زنده شوند ، اولین سال های آشنائی ما

آن سال های خاطره انگیز ، آن سال های رؤیائی را

اولین باری که در آن شب دیدمت ، نامت را از ستاره ها پرسیدم

اولین باری که در آن شب دیدمت ، ماه را به یاد می سپردم

آمدی دستت را به من دادی تا اینکه همه ی وجودم شدی

حرف هایت در هوای دلم و صدایت در آسمان قلبم طنین انداخت

... و آنقدر در ذره ذره جانمان پر کشیدیم تا طلوع کند عشق فردای ما

اولین باری که دیدمت ..

امروز سالروز تولد وبلاگمون یا به عبارت دیگه سومین بهمن ماهی هست که با پروانه جان

از عشقمون می نویسم و باز این مدت چه زود ، توی یک چشم به هم زدن ، گذشت

پروانه جانم هنوز 3 سال پیش رو یادمه و به نوعی صدات هنوز تو گوشمه که در مورد ساخت وبلاگ

انتخاب اسمش ، انتخاب قالبش و ..... صحبت می کردیم

چقدر اون روزها خاطره انگیز شد

در طول این 3 سال با هم خوشی ها و ناخوشی هائی داشتیم

نمیدونیم چقدر اون افشینی بودم که تو می خواستی اما سعی کردم همیشه خوب باشم

البته میدونم که تو همیشه کوتاهی های منو خواهی بخشید

پروانگی هایمان مبارک پروانه ی عزیزم

 

...

افشینم

شايد تولد اين صفحه ي الكترونيكي كه ارتعاشات قلب من و تو را مي نگارد ، به روزهاي

اول آشناييمان برگردد ؛ به همان روزها كه من و تو در انتظار دستي بوديم تا دستش دهيم ؛

 تا پناه گيريم از ويرانه هاي باران خورده !

سلامي كه آن شب برايت زمزمه كردم ، تو ساده تر از سادگي و روان تر از رواني آب

پاسخم دادي ؛ خيلي آسان تر از تبسم بي محو لب خودت . يا ساده تر از گريه هاي

 مداوم من . حوب يادم هست كه غريب بودي به اندازه ي خودم .

و شايد دلسوخته اي عين من .

... و من تو را آشناترين آشنايم يافتم . تو مثل هيچكس نبودي ؛ با همان

نگاه ساده ي صميمي ؛ با همان سكوت خاص ، صدايم كردي ؛ به تو لبحند زدم

 و تو لبخند مرا فهميدي .

... بعدها وقتي آواي صدايت در دلم غوغا شد ، ديگر من مبتلا شده بودم .

و دنيا اسم قشنگ تو را در دلم حك كرده بود . آنوقت بود كه تصميم گرفتيم

تپش هاي قلبمان ، آسمان آرزوهايمان و پروانگي هايمان را در اين صفحه بنگاريم . 

......  و شد آنچه را كه مي بيني .

چيزي ندارم بگويم به جز اينكه آرزو كنم اين عهد ، هيچوقت از هم نگسلد ؛

 و تو همچنان محبوب قلبم باشي . حتي اگر اين صفحه نباشد . به اميد آن روز !

» آرشیو بهمن ماه های وبلاگ :

 بهمن 87  بهمن 88  بهمن 89 

 




نگارش در پنج شنبه 22 دی 1389برچسب:, ساعت 22:23 توسط افشین - موضوع : <-PostCategory->



 

« دوستت دارم »

صد بار نوشتم

پاک کردم

دوباره نوشتم

سودی نداشت ...

خوبیت را ، مهربانیت را ، صداقتت را ، عشقت را

نه میتوان نوشت ، نه میتوان سرود

حال ... اینک

نه میدانم چه بگویم

نه میدانم چه بنویسم

فقط میدانم که

«دوستت دارم»  

آری

دوستت دارم ٬ نه برای امروز

بلکه تا هميشه ی عـُــمرم

عکس گل رز زیبا, عکس گل رز شیشه ای, عکس گل رز شیشه ای آبی رویایی bo2aks.com

 




نگارش در پنج شنبه 22 دی 1389برچسب:, ساعت 22:23 توسط افشین - موضوع : <-PostCategory->



سلام علیکم

من که آخرش نفهمیدم این ولنتاین چه روزیه ؟

چند وقت پیش توی یه سایت خوندم ولنتاینه آقا اینقدر خوشحال شدم سریع به بانو تبریک گفتم

و خیلی کیف کرده بودم که اول من تبریک گفتم بهش

دوباره چند روز پیش هم شنیدم که امروز ۱۴ فبریه دیگه واقعاً روز ولنتاین هست

البته یک روز هم در تقویم خودمون وجود داره که روز عشاقه

در هر صورت برای من فرقی نمیکنه که چه روزی ، روز عشاق باشه و چه روزی نباشه

چون همیشه به یاد پروانه خانوم هستم و خواهم بودم

شاید این روز بهانه ای باشه تا باز عشق ها تجدید پیمان کنند و به امید آرزوهای فردایشان

این روز رو به تمام عاشقان تبریک میگم

 

مبارک باشه پروانه جانم

 




نگارش در پنج شنبه 22 دی 1389برچسب:, ساعت 22:23 توسط افشین - موضوع : <-PostCategory->





امشب « دلم » تنگ است ، برای باران ، برای ابرهای دل شکسته

برای سکوت ستارگان ، برای صدای پنجره ...

کاش امشب باران می بارید و تا سحر زیر قطره های باریده

از غم آسمان آواز می خواندم ...

کاش باران می بارید و « قلبم » را می شست ؛ از ذره ذره غم های خاک گرفته

کاش باران می بارید تا با بوی خاک آرام بگیرم

دلم می خواست امشب تنها نبودم ...

کاش باران با من بود ، کاش باران با من بود

تا اندک شادیم را با او قسمت کنم

امشب اندکی شادم ...

شادم از دنیایی که پر است از سنگ ، سنگ هایی که می گریند

کاش از آسمان سنگ می بارید !!

و هر آنچه در دنیایم است ویران می ساخت

امشب در انتظار باران چشم هایم بسته شدند ...

...
...

 

 




نگارش در پنج شنبه 22 دی 1389برچسب:, ساعت 22:23 توسط افشین - موضوع : <-PostCategory->



 

نسیم همچنان در آرزوی دیدن رنگین کمان است

من ، همچنان مشغول سرودن شعرهایم .

کلاغ ، همجنان مشتاق خواننده شدن

خورشید هم میل به طلوع دارد .

آفتابگردان ، در انتظار اوست ، آرزوها در آرزوی برآورده شدن

لاک پشت در رؤیای قهرمانی .

گویــــا تو ، همچنان می خندی

و من ؛

همچنـــان مشغول سرودن شعرهایم هستم . . .

 




نگارش در پنج شنبه 22 دی 1389برچسب:, ساعت 22:23 توسط افشین - موضوع : <-PostCategory->



 

 

...
...

يک روز مي بوسمت !

يک روز مي بوسمت !

فوقش خدا مرا می برد جهنم !

فوقش می شوم ابليس !!

آنوقت تو هم به خاطر اينكه يك ابليس تو را بوسيده جهنمی مي شوي .

جهنم كه آمدی من آنجا پيدايت مي كنم و از لج خدا هر روز می بوسمت !

وای خدا چه صفايی پيدا می كند جهنم ...

يک روز مي بوسمت !

پنهان كردن هم ندارد .

مثل خنده های تو نيست كه مخفی شان مي كنی يا مثل خواب ديشب من كه نبايد تعبير شود

مثل نجابت چشمهای تو است ، وقتي كه توی سياهی چشمهای من عريان می شوند .

عريانی اش پوشاندنی نيست ، پنهان نمی شود ...

يک روز می بوسمت !

يكی از همين روزهايی كه می خندانمت ، يكی از همين خنده های تو را ناتمام می كنم :

می بوسمت و بعد تو احتمالاً سرخ می شوی و من هم كه هميشه پيش تو سرخم ...


يک روز می بوسمت ! يک روز كه باران مي بارد ،

يک روز كه چترمان دو نفره شده ، يک روز كه همه جا حسابی خيس است

يک روز كه گونه هايت از سرما سرخ سرخ ؛

آرام تر از هر چه تصورش را بكنی ، آهسته می بوسمت ...  

يک روز می بوسمت !

هر چه پيش آيد خوش آيد !

حوصله ی حساب و كتاب كردن هم ندارم .

دلم ترسيده كه مبادا از فردا ديگر « عشق من » نباشی .

يک روز می بوسمت !

می خندم و می بوسمت ،

گريه می كنم و می بوسمت !

يک روز می آيد كه از آن روز به بعد من هر روز می بوسمت !

لبهايم را می گذارم روی گونه هايت و بعد هرچه بادا باد :

می بوسمت و بعد تو احتمالاً سرخ می شوی

و من هم كه هميشه پيش تو سرخم ...  

...
...

 




نگارش در پنج شنبه 22 دی 1389برچسب:, ساعت 22:23 توسط افشین - موضوع : <-PostCategory->



 

همین که می نویسم و به واژه میکشم تو رو

دوباره بار غم میشینه روی شونه های من

همین که میشکفی مثه یه گل میون دفترم

دوباره گرمی لبات ، دوباره گونه های من

همین که میری از دلم

قرار آخرم میشی

دوباره زخم می خورم ، دوباره باورم میشی

همیشه کم میارمت ، همیشه کم میارمت

نمیشه که ندارمت 

..

شاعر : کامران رسول زاده

تقدیم به عشق آغازینمان




نگارش در پنج شنبه 22 دی 1389برچسب:, ساعت 22:23 توسط افشین - موضوع : <-PostCategory->



 

امشب انگار خون ِ تازه ای تو رگهای منه

یکی از عمق سکوتم داره فریاد میزنه

منو از جاده نترسون ، نگو که فاصله مون

صدتا کفش سُربی و صدتا عصای آهنه

تو سرم افتاده امشب ، هوس قدم زدن

رد شدن از دل آتیش ، توی چشم بهم زدن

پا به پای سیم گیتار ، خوندن از گذشته ها

تو هوای روشن و پاک ، ترانه دم زدن

نازنین فقط توی همین نفس ، با من باش

بگو هستی که برم ، به این قفس با من باش

گوش بده نبض ترانه تنها با تو میزنه

بی بی ترانه هام توئی و بس ، با من باش

بیا امشب از حصار هر بهانه رد بشیم

لهجه ی ناب و زلال این شبو بلد بشیم

ما دو تا رودخونه ایم ، تو دریا می رسیم به هم

نکنه طعمه ی دیوارای سرد ِ سد بشیم

ولی انگار که دارم با خودم حرف می زنم

نازنینم تو کجائی ؟ صداتو نمی شنوم

نگاه کن فقط یه سایه پا به پای من میاد

سایه طعنه می زنه ، تنها رفیق تو منم

 » به زودی پروانگی ها به آدرسی جدید در بلاگفا منتقل خواهد شد ...

 




نگارش در پنج شنبه 22 دی 1389برچسب:, ساعت 22:23 توسط افشین - موضوع : <-PostCategory->

.: Weblog Themes By www.NazTarin.com :.




Digital Clock - Status Bar