آرزوها



 

 

             پروانه

 در این ایام هیاهوی آسمان ، ترنم دلنشین فرشتگان و اشتیاق بهار در سبز شدن ، تپش های بهاری

 قلبم را به بهاری ترین ساکن قلبم هدیه می کنم .

ناخدای قلبم !

اي پيام آور سپيده و صداقت ، اي معلم آب وشكوفه ، منادي باران وشبنم ، بیا تا در این فصل گل و

گندم و لبخند ، دلهایمان را دوباره به هم پیوند بزنیم ؛ شكفتن چشمهايمان را به زيباترين

 صبحگاهان ، دلهايمان را به مشاهده شكوفا ترين بهاران و لبهايمان را به ترنم شيرين ترين

 زمزمه ها بخوانيم و دستهايمان را در دست یکدیگر بگذاريم ، دلهايمان را با آسمان آشتي دهيم

 و خلوت ترين جاده ها را ميهمان هياهوي گامهاي عاشق كنيم .

بیا تا با « عشق » شناخته شویم و و همدیگر را به قطره قطره نوازش خويش شكفتن و رستن

 بياموزيم وبا گامهایی استوار دور دست ترین و كم عبور ترين جاده ها را در نورديم و آغوش

 زخمهايمان را به روي خارهاي مكرر بگشاييم . وبا آمیزه ای از معرفت و عشق همديگر را به

 بالندگي و سرزند گي بخوانيم .

بيا تا در لحظات بي پناهي روحها و سرگشتگي دلهايمان سنگ صبور شويم و باحوصله اي

 بی پایان ، همه گوش باشيم تا مشكلات و دردهايمان را از همديگر بشنويم و روحمان را به

 ساحل آرامش برسانيم . بيا تا طبيب درد هايمان و جراح انديشه هاي يكديگر باشيم .اکنون

 که لبهای ترک بسته احساسم نیاز به قطره قطره نوازش تو دارد تا شکفتن و رستن بیاموزد ،

 اکنون که قلب گرفته و غمگینم در انتظار وزشی از توست تا در شادی و سرزندگی بتپد . اکنون

که چشمهای ناامیدم در جستجوی توست نا تماشای نورانی ترین لحظه ها و زیباترین و

پرشکوه ترین چشم اندازها باشد ، بیا تا مرزدار جغرافیای عشق باشیم . میدانی که

 عاشق شدن یعنی کسب اجازه برای چشم انداختن به بهشت .

بیا تا در گسترش آفاق  عشق و امید تلاش کنیم و پرشور تر و پرشتاب تر از پیش با همان

خلوص و عشقی که از معبودمان وام گرفته ایم  ، در کشتزار دلهایمان دانه های عشق و محبت

 بیفشانیم و بارانی از خلوص ومعرفت نثار کنیم و بالندگی و سرزندگی درو کنیم .

بیا تا با همه هستی خویش « شکوه خوبی » و « لذت همراهی با خوبي‌‌‌‌ » را بچشیم و از

 نردبان کمال بالا برویم ودر قلمرو قلبهایمان تاثیر بگذاریم . بیا تا دیواری ازمهربانی و عشق

 دور خود بکشیم ، دامن وجودمان را به آسمان پیوند زنیم ، چشمهایمان را به زیارت زیبا ترین

 صبحگاهان ببریم ، و دلهایمان را به مشاهده بهاران بخوانیم . بیا تا دلهایمان را با آسمان آشتی

 دهیم تا همه دلخوشی ما رضایتی باشد که از آسمان هدیه می گیریم .  بیا تا قلبهایمان را

به سمت ملکوت بچرخانیم . بیا تا سخاوتمندانه و بزرگوارانه از کنار تلخی ها و ناباوری ها بگذریم

 و به همین دلخوش باشیم که عاشق یکدیگریم . بیا گلها را بپروریم ، بذر ها را بشکوفانیم ،

 چشمه ها را بجوشانیم و قطره ها را به وسعت آبی آسمان بکشانیم تا بهار را به ارمغان آورند .

 ما نباید آیه یأس و ناامیدی تلاوت کنیم . عاشقانه بکوشیم ، مخلصانه بجوشیم و جام تلخ هر

 سرزنش و تحقیر را بنوشیم اما وجود خود را به بهایی اندک نفروشیم . آفتاب من ! امید وارم

 که تو را هیچگاه آشفته وشکوا زده نیابم .

مبادا قدر ناشناسی های من ،  درخت تناور وجودت را آفت زده کند . میخواهم در سال جدید،

حرمت تو را پاس بدارم ، همدل و همراهت باشم و همیشه زبان به نشان سپاس وقدردانی

 بر تو بگشایم . بیا تا ساده و بی ریا ، عاشقانه بکوشیم ، صادقانه بگوییم و زاهدانه و عارفانه

 زندگی کنیم . بیا تا ما هم با آواز فرشتگان همراه شویم که زمزمه می کنند :

یا مقلب القلوب و الابصار ،

یا مدبر الیل و النهار ،

یا محول الحول والاحوال ،

حول حالنا باحسن الحال 

بیا تا من و تو چشم به فردایی بدوزیم که حاصل تلاش ما شکوفایی امید در دلهایمان باشد .

 به امید آن روز !

 

..

 

افشین: با یک سلام بهاری در خدمت شما هستم

حیف بود روی متن زیبای پروانه جانم مطلبی بذارم ، واسه همین با اجازه ی ( بی اجازه ی )

پروانه ی مهربونم اومدم تو آپ زیباش تا سال نو رو به همه شما

به خصوص عزیز دلم پروانه خوبم تبریک بگم

تموم گفتنی ها رو پروانه به زیباترین شکل نوشت و من فقط اومدم بگم

بهترین دعاها و آرزوها رو سر سفره هفت سین برای پروانه خانومم میکنم

و امیدوارم به تمام خواسته هاش برسه و خوشبخت و سلامت زندگی کنه

پروانه جانم سال نو مبارک

 




نگارش در سه شنبه 19 اسفند 1388برچسب:, ساعت 10:9 توسط پروانه - موضوع : <-PostCategory->



 

 

        پروانه

 

 جرعه جرعه جرعه ميكشم ترا بكام خويش


تا كه پر شود تمام جان من ز جان تو


اى هميشه خوب ، اى هميشه آشنا


هر طرف كه ميكنم نگاه ، تا همه كرانه هاى دور


عطر و خنده و ترانه ميكند شنا ، در ميان بازوان تو


ماهى هميشه تشنه ام ! اى زلال تابناك !


يك نفس اگر مرا بحال خود رها كنى


ماهى تو جان سپرده روى خاك

..

شعرم بهانه شد که تمنا کنم ترا

در واژه واژه شعرم صدا کنم ترا

شعرم بهانه شد تا در این شب سرد

با جان و دل از شوق عشق صدا کنم ترا

 




نگارش در سه شنبه 10 اسفند 1388برچسب:, ساعت 23:58 توسط پروانه - موضوع : <-PostCategory->



     افشین

نسیمی که مرا نوازش کرد با عشق و محبت

نفس گرمت بود

آفتابی که روح سردم را گرما بخشید

تنها و تنها

نگاه پــُر مهرت بود

اگر آبی از روی عطش نوشیدم

می دانم که آن آب فقط

شهد شیرین عشقت بود

شبی را که در آن مثل طفلی خسته

آرام گرفتم و خوابیدم

آغوش پر از محبتت بود

بارانی که بارشش ، طراوت را به من بخشید و حس عاشقی را در کویر دلم رویانید

اشکهای سر ریزت بود

و روزی که در کنارت باشم

و از عشقت سیراب شوم را

بی گمان

« بهترین روز زندگی ام » می دانم

 




نگارش در پنج شنبه 17 اسفند 1388برچسب:, ساعت 7:59 توسط افشین - موضوع : <-PostCategory->



    افشین

نمی شود که بهار از تو سبزتر باشد

شکوفه از تو شاداب تر

پاییز ، از تو غمگین تر .

نمی شود که تو باشی و شعر هم باشد

نمی شود که تو باشی ، ترانه هم باشد

نمی شود که تو باشی ، گلدان یاس هم باشد

نمی شود که تو باشی ، بلور هم باشد

نمی شود که شب هنگام عطر نگاه تو باشد

محبوبه های شب هم باشند.

نمی شود که تو باشی ، من عاشق تو نباشم

نمی شود که تو باشی

درست همین طور که هستی

و من ، هزار بار خوبتر از این باشم

و باز ، هزار بار ، عاشق تو نباشم.

نمی شود ، می دانم

نمی شود که بهار از تو سبزتر باشد ...

..

«نادر ابراهیمی »

 




نگارش در پنج شنبه 1 اسفند 1388برچسب:, ساعت 17:22 توسط افشین - موضوع : <-PostCategory->

.: Weblog Themes By www.NazTarin.com :.




Digital Clock - Status Bar