آرزوها



دیگران می پرسند

 زندگی زیبا چیست ؟

 دست تو را می گیرم

 و به خود نزدیک می کنم

سرم را آرام بر شانه ات تکیه می دهم

 و در چشمشان لبخند می زنم

زندگی زیبا یعنی این !

 




نگارش در پنج شنبه 9 خرداد 1390برچسب:, ساعت 8:44 توسط پروانه - موضوع : <-PostCategory->



صبح یك روز تابستانی است . در ایوان خانه ، مینا ( دختر خدمتكار خانه ) با امــید ، ( پسر خانواده سالاری ) گرم

گفتگو هستند . امید داخل اتاقش كنار پنجره ایستاده و مینا بیرون از اتاق به ستون ایوان تكیه داده است .

 نگاهشان پر از عشق و اشتیاق است . خانواده سالاری به همراه مادر مینا ( خدمتكار ) خانه را به قصد شركت

در یك مهمانی ترك كرده اند . امید به بهانه ی سر درد در خانه مانده است . به همین خاطر امید و مینا فرصتی پیدا

كرده اند تا چند ساعتی كنار یكدیگر باشند .

 (مدت زیادی است كه آنها به هم دل بسته اند . پدر و مادر امید از اینكه پسرشان عاشق یك خدمتكار شده

 ناراحتند . و از هر فرصتی برای منصرف كردن او استفاده می كنند . به اعتقاد آنها ، این دلبستگی مایه ی ننگ

 خانواده ی سالاری است . )

 امید : مینای من چشمانت را برای زندگی می خواهم . دلت را برای عاشقی ، صدایت را برای شادابی می

 شنوم ، دستت را برای نوازش می خواهم ، پایت را برای همراهی ... هر لحظه احساس می كنم بدون تو

 زندگی برایم یك كابوس است . تو خود زندگی هستی . بدون تو پوچم . به امید عشق زیبایمان نفس می

كشم .عشق تو آنقدر عمیق است كه می توانم سخت ترین لحظه ها را بخاطر تو تحمل كنم . تا وقتی تو را دارم

از هیچ چیز نمی ترسم . تنها وجود توست كه مرا به اوج عشق می برد . تنها دست های گرم توست كه به من

 آرامش می دهد .

 مینا : عزیز دلم قلب من فقط برای تو می تپد . می خواهم همیشه با تو باشم . با تو نفس بكشم . برای تو

زندگی كنم و برای تو بمیرم . اگر هزار بار به این دنیا بیایم ، فقط یك عشق بیشتر نخواهم داشت و آن تویی .

 تو بهتر از خودم میدانی كه تمام وجودم خواهان توست . بدون عشق تو زندگی برایم معنی ندارد و بدون تو بودنم

 پوچ و بی ارزش است . ایكاش آقا و خانم می دانستند كه در قلب من چه می گذرد و اینقدر مخالفت نمی كردند .

آن روز كه آقا بخاطر دوست داشتنم و دوست داشتنت سیلی محكمی به من زد و مرا به بی حیاو فاسد خواند ،

صدای شكستن قلبم را با گوشهای خودم شنیدم ! خدا می داند كه قلبم جز تو به هیچ چیز دیگر راضی

 نمی شود.

 امید : عزیزترینم ! تو از راز قلبم با خبری . این را بدان اگر تمام كوهها و صخره ها مانع رسیدن من به تو شوند ، باز

 هم تو را خواهم خواست . اگر تمامی دریا ها چون سیلی خروشان راهم را ببندند ، باز هم به تو و عشق تو پایبند

 خواهم بود . فقط باید صبر كنی .

مینا : امید من ! دستانت را از دستانم هیچوقت جدا نكن . قلبت را از دلشورگی های من رها نكن .

خودت را از من نگیر . من بی تو می میرم . وقتی سرانگشتان باران خورده ات مسیر بیقراری مرا از اضطراب

 لمس می كند ، من جان می گیرم . با من بمان تا همیشه . با من بمان تا آخرین ثانیه های تنهایی . با من بمان

 تا بی هم نباشیم .

 امید : چه شوق كودكانه ای بود دیدار تو كنار نرده های بی جانی كه تا تو را می دیدند ، جان می گرفتند .

 تو با حضورت در فضای این خانه مهربانی می پراكندی و من عشق درو می كردم . از همان روزها

بود كه مینای شوریدگی های من شدی . پری نازك دل من . با تو خواهم ماند تا همیشه ی دوران .

 مینا : چطور مـی توانم از خوبیهای تو نگویم . با اینكه بین من و تو فاصله ها بود ( تو فرزند آقا بودی و من دختر

یك خدمتكار ) . با اینكه تو در اوج بودی و من زیر پای تو . اما تو بزرگوارانه به من عشق بخشیدی و مرا بیتاب و

بیقرار خودت كردی . تو در اوج دلتنگی هایم ،‌در نهایت سختی هایم با نگاه مهربانت همدل و همراهم شدی .

 هیچوقت یادم نمی رود آن روزهایی كه از شدت تنهایی و دلتنگی چشمانم بارانی می شد ، تنها نگاه گرم و

مهربان تو بود كه به من آرامش می داد . و حالا وقتی نام مرا می بری ، من تا قد آسمان بزرگ می شوم ؛ پرواز

می كنم و به اوج می رسم . هرچند آنها می خواهند تو را از من بگیرند . وای خدای من ! یعنی تو روزی مرا

جواب می كنی و قصر آرزوهای مرا خراب ؟! باور نمی كنم. یك كاری كن امید من! آرزوهایم را محال نكن .

امید : (به نقطه ی نامعلومی خیره شده و به تفكری عمیق فرو رفته است . ) مینا جان بیا با هم عهدی ببندیم .

مینا : چه عهدی ؟ هر عهدی بگی من پای آن هستم . امید : همینجا با هم عهد ببندیم كه در هر شرایطی

 تا ابد برای هم بمانیم . و در حالیكه در عمق چشمانش عشق و امید برق می زند ، تكه نان خشكی از كنار

 فرش بر می دارد : «‌ این بركت خدا بین من و تو شاهد باشد كه چه عهدی با هم بستیم . » آن را نصف

 می كند . نیمی از آن را خودش می خورد و نیمی دیگر را به مینا می دهد . مینا با اشتیاق تكه نان را در دهان

می گذارد و فورا آن را می بلعد . گویی با اینكار به امید اطمینان می دهد كه تا ابد برای او بماند

. ... عصر كه اهل خانه بر می گردند ، با كمال ناباوری می بینند كه جسد بی جان مینا در ایوان و جسد امید در

اتاق كنار پنجره افتاده و لبخند بر لبانشان خشك شده است . ( آنها تكه نان آغشته به سمی كه برای كشتن

موشها در كنار فرش افتاده بود را خورده اند !!! )

 




نگارش در پنج شنبه 16 خرداد 1390برچسب:, ساعت 7:41 توسط پروانه - موضوع : <-PostCategory->



سلام ای غروب غریبانه دل

سلام ای طلوع سحرگاه رفتن

 سلام ای غم لحظه های جدایی

 خداحافظ ای شعر شبهای روشن

 خداحافظ ای شعر شبهای روشن

 خداحافظ ای قصه ی عاشقانه

 خداحافظ ای آبی روشن عشق

 خداحافظ ای عطر شعر شبانه

خداحافظ ای همنشین همیشه

 خداحافظ ای داغ بر دل نشسته

 تو تنها نمی مانی ای مانده بی من

تو را می سپارم به دلهای خسته

 تو را می سپارم به مینای مهتاب

 تو را می سپارم به دامان دریا

اگر شب نشینم اگر شب شکسته

 تو را می سپارم به رویای فردا

 به شب می سپارم تو را تا نسوزد

 به دل می سپارم تو را تا نمیرد

اگر چشمه واژه از غم نخشکد

اگر روزگار این صدا را نگیرد

 خداحافظ ای برگ و بار دل من

 خداحافظ ای سایه سار همیشه

 اگر سبز رفتی اگر زرد ماندم

 خداحافظ ای نوبهار همیشه

 




نگارش در پنج شنبه 16 خرداد 1390برچسب:, ساعت 7:58 توسط پروانه - موضوع : <-PostCategory->



از جنس كدام نور بودی ستاره ی من؟

 كه جسارت با تو بودن در من جنبید؟

 و من چه عاشقانه به رویت لبخند زدم

...و تو چه مهربانانه لبخندم را پاسخ گفتی

 و این شد "عاشقانه ی آرام "من و تو

... و حالا من ،

 شب که می شود نبودن هایت را زیر بالشم می گذارم

 و شجاعت خود را زیر سوال میبرم

... دوام می آورم تا فردا؟

 




نگارش در پنج شنبه 23 خرداد 1390برچسب:, ساعت 1:10 توسط پروانه - موضوع : <-PostCategory->



چه لذت بخش است آن هنگام که به « یقین » میدانی

« قلب مهربان » کسی برایت میتپد

و لذت بخشتر آن که

« قلب كوچكت » دیگر در تنگنای قفس دلت گنجیده نمی شود

و آسمانی به وسعت پرواز را می طلبد .....


پرواز ..

تا رسیدن به دلی هم آواز



..
..
 

 


 




نگارش در یک شنبه 28 خرداد 1390برچسب:, ساعت 11:36 توسط افشین - موضوع : <-PostCategory->



وای اینا رو ببین ، من از اینا میخوام

 


 




نگارش در یک شنبه 28 خرداد 1390برچسب:, ساعت 11:15 توسط افشین - موضوع : <-PostCategory->



من نیز گاهی به آسمان نگاه می‌كنم

دزدانه در چشم ستارگان ، نه به تمامی آنها

تنها به آنها كه شبیه ترند به چشمان تو ...

روز زن رو بهت تبریک میگم پروانه جان

 




نگارش در یک شنبه 3 خرداد 1390برچسب:, ساعت 7:45 توسط افشین - موضوع : <-PostCategory->

.: Weblog Themes By www.NazTarin.com :.




Digital Clock - Status Bar