؟؟؟
!!!
.................
علامت سؤال ، علامت تعجب و نقطه
نتیجه ی تمام 40 سطری بود که نوشته بودم اینجا ثبت نشد و فقط توی آرشیو خودم ذخیره شد
حرفائی بود که یه جا ریخته شد تا فقط خودم ازشون خبرداشته باشم
باور کنید افشین نه میخواد دل کسی رو بلرزونه ، نه میخواد اشکی رو سرازیر کنه
افشین فقط آرامش میخواد ...
بـــویِ صـبــح مــی دهــی
و گـنـجـشــک هـــا در خــنــده هــایـت پـــرواز مـی کــنــنــد ؛
حـســودی ام مـی شــود بــه خــیــابــانها و درختهایی
که هر صبح بدرقهات میکــنــنـد
حـسـودی ام مـی شــود به شـعــرهــا و تــرانـه هـایی کـه مـی خـوانی
خوش به حال کـلمـاتی کــه در ذهـن تــو زنــدگــی مـیکـنـنــد ؛
دلــــم میخواهد
یک بــــار دیـگــر شعر را
خیــابــــان را
تمـــــام شــهــــر را
بــــا کـــودک ِ مهربـــان دسـت هــایــت
از اول
قـــــدم بزنـــم . . .
جغــرافیــای كــوچــک مــن
بــازوان تــوســت !
ای كــاش تنــگتــر شــود ،
ایــن ســرزمیــن مــن . . .
تقدیم به پروانه ی عزیزم
پاییز حال خوشی ندارد!
سرفه ها ، امان پنجره را بریده اند
شعرهایم ، حالت تهوع دارند و نامه هایم به دست كسی نمی رسد.
پای پنجره ، نفس عمیق می كشم
به پاییز بوخور می زنم!
چشم پنجره را می بندم
در گوش درخته پنبه می تپانم!
تا صدای تبر را نشنود.
باید تا قبل از غروب به رختخواب بروم
شعرهایم بدجوری تب كرده اند!
..
"فرهاد پاک سرشت"
» پی نوشت : من که هیچ ؛ شعرهام هم دیگر تاب و توانی ندارند !