آرزوها



کاشکی تو رو ، سرنوشت ازم نگیره

میترسه دلم

بعد ِ رفتنت بمیره

اگه خاطره هام یادم میارن تو رو ، لااقل از تو خاطره هام نرو

کـــی مثه من واسه تو قلب شکستش میزنه ؟

آخه کی واسه تو مثل منه ؟

« بمون »

دل ِ من فقط به بودنت خوشه

منو فکر ِ رفتن تو میکشه

لحظه هام تبـــاهه بی تو

زندگیم سیـــاهه بی تو

نمیتونم

« بمون دل من فقط به بودنت خوشه

منو فکر رفتن تو میکشه

لحظه هام تباهه بی تو

زندگیم سیاهه بی تو

نمیتونم

بمون ... »

 




نگارش در یک شنبه 19 آبان 1390برچسب:, ساعت 23:51 توسط افشین - موضوع : <-PostCategory->



من اینجا دلم سخت معجزه میخواهد

و تو انگار

معجزه هایت را گذاشته ای برای روز مبادا

 برای من هر روز بی تو

روز مبــــــاداست ... !!! 




نگارش در یک شنبه 15 آبان 1390برچسب:, ساعت 23:44 توسط افشین - موضوع : <-PostCategory->




« قلب » دختر از « عشق » بود ...

پاهایش از « استواری » و دست هایش از « دعا »



اما شیطان از « عشق » و « استواری » و « دعا » متنفر بود !!



پس کیسه ی شرارتش را گشود و محکم ترین ریسمانش را به در کشید .


ریسمان « نا امیدی » را دور زندگی دختر پیچید ،
دور « قلب » و « استواری » و « دعاهایش »

« نا امیدی » پیله ای شد و دختر ، کرم کوچک ناتوانی ...



خدا فرشته های « امید » را فرستاد تا کلاف « نا امیدی » را باز کنند ،

اما دختر به فرشته ها کمک نمی کرد.


دختر پیله ی گره در گره اش را چسبیده بود و می گفت :

نه باز نمی شود ، هیچ وقت باز نمی شود ...




شیطان می خندید و دور کلاف « نا امیدی » می چرخید .

شیطان بود که می گفت :
نه باز نمی شود ، هیچ وقت باز نمی شود ...


..
..
..


خدا « پروانه ای » را فرستاد تا پیامی را به دختر برساند !!



« پروانه » بر شانه های رنجور دختر نشست و دختر به یاد آورد ،

که این « پروانه » نیز زمانی کرم کوچکی بود گرفتار در پیله ای .

اما اگر کرمی می تواند از پیله اش به در آید ،
پس انسان نیز می تواند ...



خدا گفت :
نخستین گره را تو باز کن تا فرشته ها گره های دیگر را !





دختر نخستین گره را باز کرد .......

و دیری نگذشت که دیگر نه گره ای بود و نه پیله ای و نه کلافی



هنگامی که دختر از پیله ی نا امیدی به در آمد ،

شیطان مدت ها بود که گریخته بود ...




" عرفان نظرآهاری "


 



 




نگارش در یک شنبه 2 آبان 1390برچسب:, ساعت 18:43 توسط افشین - موضوع : <-PostCategory->



به دروغ گفته ام :

به خوابم می آیی !!...

تا چشمانم

دمی پلک برهم بگذارند...!


 




نگارش در شنبه 22 آبان 1390برچسب:, ساعت 23:10 توسط افشین - موضوع : <-PostCategory->

.: Weblog Themes By www.NazTarin.com :.




Digital Clock - Status Bar