همه کس می داند
که به دنبال نگاهت
همچو ابر سر گردانم
تابش رایحه ای
خبر آورد کسی در راه است
چشمی از درد دلم آگاه است
تو مرا می فهمی
من تو را می خواهم
و همین ساده ترین قصه ی یک انسان است
تو مرا می خوانی
من تو را ناب ترین شعر زمان می خوانم
و تو هم می دانی
تا ابد در دل من میمانی
در یکی از روزهای خوب خدا
تو در آبی آسمان به من لبخند زدی
و در خوش آوازترین ترنم آبی آب
به قلبم پا گذاشتی
در قشنگترین لبخند کودکانه به چشمم نشستی
و با آهنگ گوشنواز عشق مرا با مهر خواندی
من.... تو را با نوای قلبم پذیرفتم
و به مهمانی سفره ی محبتت آمدم
حالا من تو را با جوهر خونم
در پنهانی ترین زوایای قلبم حکاکی کرده ام
چگونه میشود نقشی را که حک کرده ای
پاک کرد و از بین برد
من به تو می اندیشم
و تو را با هر آنچه که وجود دارد میپذیرم
مگر عشق، جز این است...
نمیدانم سرنوشت چه بازی با من خواهد کرد
فقط اومدم بگم :
دوستت دارم بهترینم ..
وقتی که تو نیستی دنیا چیزی کم دارد
مثل کم داشتن ِ یک وزیدن ، یک واژه ، یک ماه .
من فکر میکنم در غیاب ِ تو
همۀ خانههای جهان خالی ست
همۀ پنجرهها بسته است
اصلاً کسی حوصلۀ آمدن به ایوان ِ عصر ِ جمعه را ندارد
پرده هایی که پیدایند یک جوری شبیه دیوار دیده میشوند
..
سید علی صالحی
در میان شانه های سترگ ات
تاب میخورم
بیتاب میشوم
و دنبال دستهایت میگردم
میترسم گم ات کرده باشم
به پشت سر بر میگردم
و از تنهایی خودم وحشت میکنم
بی تو زندگی کنم
یا بمیرم ؟
نمی دانم این وحشت ، از تکانهای زلزله است
یا اضطراب از دست دادن تو
نمیدانم تا کی دوستم داری
هرجا که باشد
باشد
هرجا تمام شد
اسمش را میگذارم
آخر خط من .
ای تمام هستی من !
همین که باشی
همین که نگاهت کنم
مست میشوم
آرام می گیرم
خودم را میآویزم به شانهی تو
اگر قرار است که بمیرم ،
میخواهم در کنار تو بمیرم !
ستاره ی من !
اندازه روزهای تمام عمرم ،
قد آرزوهایی كه برای تو دارم ،
قد تمام اشكهایم كه برای تو و به یاد تو می ریزم ،
تو را دیوانه وار می خواهم
دوست دارم ، مثل سایه در کنارم باشی
اگر تو چراغ خانه ام باشی ،
دیگر هیچ آرزویی ندارم
به تو محتاجم ای تنها نیازم
می خواهم تصویری باشم که زمانیکه چشم بر هم می نهی،می بینی
می خواهم نوازشی باشم که هر شب بدان نیاز داری
می خواهم، خیال تو باشم
از تو می خواهم،نیازمندام باشی
همچو هوایی که تنفس می کنی
می خواهم، مرا احساس کنی ؛ در هر چیزی
می خواهم ، مرا ببینی ؛ در تمام رویاهایت
آنگونه که تو را می چشم
احساس ات می کنم ، تنفس ات می کنم
نیازات دارم،
از تو می خواهم، نیازمندم باشی
آنگونه که من به تو نیاز دارم
میخواهم پاسخی باشم به تمام آرزوهایت و تمام نیازهایت
صمیمانه ترین احساساتم را تقدیم تو می كنم
تو را می خواهم ای زیبای عشق آفرینم
به تبسم ات سوگند ، که تجسم تمام خوبی هاست ،
شاد بودنت آرزوی من است.
مال من باش ، کنارم باش
تا همیشه
هوایت که به سرم میزند
دیگر در هیچ هوایی
نمیتوانم نفس بکشم
عجب نفسگیر است
هوایِ بی تو بوذن
دستم ، به تو که نمی رسد،
فقط حریف واژه ها می شوم !
گاهی، هوس می کنم،
تمام کاغذهای سفید روی میز را،
از نام تو پرکنم …
تنگاتنگ هم،
بی هیچ فاصله ای !!
از بس،که خالــی ام از تو …
از بس، که تو را کـم دارم …
آخر مگرکاغذ هم،
زندگی می شود ؟
چو باران
بر ســـر و رویـــم ببـــار
قـــول میدهم
به پیـــشواز آیـــــم
بـــی چتـــر و بـــهانـــه
..
نیلوفر ثانی

پروانه
« باید از درخت ها باشی » !
که این گونه پاییز را به موهایت آورده ای
و یا از رودها که ماهیان آبی و قرمز در صدایت شنا می کنند
گاهی چنان از غم حرف می زنی که عروسک هایت زنده می شوند تا خودکشی کنند
و گاهی که چشم می بندی تمام جهان خوابی ست که می بینم
بارها برف را دیده ام که بر پنجره می بارد تا رفتنت را زیباتر کند
و ابر را که بر بام خانه نشسته است که تصویر انتظار مرا ؛ کامل تر ...
باید از درخت ها باشی ... !
” تو ” را میان اصطکاک خودکار و کاغذ
گیر خواهم انداخت
شاید اینگونه بشود تو را
” تجربه ” کرد!!!
برای تو می نویسم
برای تویی که تنهایی هایم پر از یاد توست ...
که قلبم منزلگاه عـــشـــق توست ...
که احساسم از آن وجود نازنین توست ...
که تمام هستی ام در عشق تو غرق است ...
که چشمانم همیشه به راه تو دوخته است ...
که وجودم را محو وجود نازنین خود کردی ...
که هر لحظه دوری ات برایم مثل یک قرن است ...
که سـکوتـت سخت ترین شکنجه ی من است ...
که عـشقت معنای بودن من است ...
که غمهایت معنای سوختن من است ...
که آرزوهایت آرزویم است دوستت دارم تا..!
نه!
دیگر برای دوست داشتن هایم « تایی» وجود ندارد
بگذار صادقانه بگویم که :
بی حد و مرز دوستت دارم
میان منُ تو ،
فاصله یک باران است
و خیالت که مرا از پنجره می گیرد
و می برد
قدم زنان تا عشق
می رسم به تو
با تن پوشی از آغوش
و دست هائی پر از طراوت اوّلین سلام
گل سرخی که گلبرگ گلبرگ در صدای عطرها
هجا می کند تو را
میان منُ تو ، فاصله یک باران است
قلبم را دادم به تو كه عشق منی ....
آمدم تا جایی كه تو میخواهی
با تو می آیم هرجا كه بروی ....
همه جا با تو ام
نیست جایی كه بدون تو باشم
نیست هوایی كه بی تو نفس كشیده باشم ..
نیست یادی در قلبم جز یاد تو
نیست مهری در دلم جز مهر تو ....
چشمانم هنوز غرق نگاه زیبای تو اند.....
انچه پنهان است در پشت نگاهت دنیای عاشقانه من است .....
و انجا در قلبت ، میتابم و میتابی...
میمانم و میمانی ....
چه خوب میفهمی در دلم چه میگذرد
چه خوب معنا میكنی نگاهم را
چه عاشقانه میشنوی حرف هایم را
پاسخ دل گرفته ام را با عشق میدهی وقتی دلتنگم ...
خبر داری از دل تنگ من وقتی تشنه دیدارم
سیراب میكنی مرا عشقم
نیست جایی كه بی تو باشم...
نیست راهی كه بی تو رفته باشم
همه جا خاطره ... همه جا عشق ... همه جا عطر حضور تو
تویی كه جان داده ای به تنم
و این یاد توست كه نفس میدهد به این تنی كه روحش وجود توست ...
این است روزهای زندگیمان ..
همه جا با توام نازنینم
درخلوت سرد ایــن اتاق ، دنیایـم را بـا تو گرم گرم نقاشـی می کنم درختی مـی کشم بلند به
بلندای قامت سرو مـــاننـدت . گلی می کشم سـرخ ؛ بـه سـرخی لبان عاشقت . رنگین کمانی
مـی کشم رنگین ؛ به رنگینی روزهای شاد بـا تو بودن. آجرهـای دلتنگی را یک به یک به روی
هم می گذارم و خانه ای می سازم از وجودت . وجودی کـه تسکین دلتنگی هـای من است.
پاییز حال خوشی ندارد!
سرفه ها ، امان پنجره را بریده اند
شعرهایم ، حالت تهوع دارند و نامه هایم به دست كسی نمی رسد.
پای پنجره ، نفس عمیق می كشم
به پاییز بوخور می زنم!
چشم پنجره را می بندم
در گوش درخته پنبه می تپانم!
تا صدای تبر را نشنود.
باید تا قبل از غروب به رختخواب بروم
شعرهایم بدجوری تب كرده اند!
..
"فرهاد پاک سرشت"
» پی نوشت : من که هیچ ؛ شعرهام هم دیگر تاب و توانی ندارند !
اومدی مثل یه رؤیـــا ، تو شبـــای بی ستـــاره ام
نرو دیـــگه « مـــاه روشن » ، تا ابد بمـــون کنـــارم
تو شدی دار و ندارم ، شدی مرحم واسه دردام
به تمــاشـــات که نشستم ، شده بودی همه دنیــــام
مثه دریـــا با صراحت ، منو از غصه بـُـریدی
عـُــمر غم رسید به آخـــر ، تا که « بـــی پــــروا » رسیدی
تو یه « نـــاجـــــــی » عزیزی ، که خدا اونـــو به من داد
اینــــو یه حس حقیقی ، تو دلم میکنه فریــــــــــــــاد
یه دل میگه برم برم ، یه دلم میگه نرم نرم
طاقت نداره دلم دلم ، بی تو چه کنم ؟
پیش ِ عشقی زیبـــا زیبـــا ، خیلی کوچیکه دنیـــا دنیـــا
با یاد ِ توأم هرجا هرجا ، ترکت نکنم
سلطان ِ قلبم تو هستی تو هستی ، دروازه های دلم را شکستی
پیمان یاری به قلبم تو بستی ، با من پیوستی
اکنون اگر از تو دورم به هر جا
بر یار دیگر نبندم دلم را
سرشارم از آرزو و تمنــّـا ای یار زیبا ...
همین که هستی
همین که لابلای کلماتم نَفَس میکشی
راه میروی
در آغوشم میگیری
همین که پناه ِ واژه هایم شده ای
همین که سایه ات هست
همین که کلماتم از بی "تو"یی یتیم نشده اند
کافیست برای یک عمر آرامش من؛
توباش
حتی همین قدر دور
حتی همین قدر دست نیافتنی
وقتی میای صدای پات از همه جاده ها میاد
انگار نه از یه شهر دور که از همه دنیا میاد
تا وقتی که در وا میشه لحظۀ دیدن میرسه
هر چی که جاده ست رو زمین به سینۀ من میرسه
ای که توئی همه کسم بی تو میگیره نفسم
اگه تو رو داشته باشم به هر چی می خوام میرسم
وقتی تو نیستی قلبمو واسه کی تکرار بکنم ؟
گل های خواب آلوده رو واسه کی بیدار بکنم ؟
دست کبوترای عشق واسه کی دونه بپاشه ؟
مگه تن ِ من میتونه بدون تو زنده باشه ؟
ای که توئی همه کسم بی تو میگیره نفسم
..
شاعر : اردلان سرافراز
امشب انگار خون ِ تازه ای تو رگهای منه
یکی از عمق سکوتم داره فریاد میزنه
منو از جاده نترسون ، نگو که فاصله مون
صدتا کفش سُربی و صدتا عصای آهنه
تو سرم افتاده امشب ، هوس قدم زدن
رد شدن از دل آتیش ، توی چشم بهم زدن
پا به پای سیم گیتار ، خوندن از گذشته ها
تو هوای روشن و پاک ، ترانه دم زدن
نازنین فقط توی همین نفس ، با من باش
بگو هستی که برم ، به این قفس با من باش
گوش بده نبض ترانه تنها با تو میزنه
بی بی ترانه هام توئی و بس ، با من باش
بیا امشب از حصار هر بهانه رد بشیم
لهجه ی ناب و زلال این شبو بلد بشیم
ما دو تا رودخونه ایم ، تو دریا می رسیم به هم
نکنه طعمه ی دیوارای سرد ِ سد بشیم
ولی انگار که دارم با خودم حرف می زنم
نازنینم تو کجائی ؟ صداتو نمی شنوم
نگاه کن فقط یه سایه پا به پای من میاد
سایه طعنه می زنه ، تنها رفیق تو منم
..
» به زودی پروانگی ها به آدرسی جدید در بلاگفا منتقل خواهد شد ...
همین که می نویسم و به واژه میکشم تو رو
دوباره بار غم میشینه روی شونه های من
همین که میشکفی مثه یه گل میون دفترم
دوباره گرمی لبات ، دوباره گونه های من
همین که میری از دلم
قرار آخرم میشی
دوباره زخم می خورم ، دوباره باورم میشی
همیشه کم میارمت ، همیشه کم میارمت
نمیشه که ندارمت
..
شاعر : کامران رسول زاده
تقدیم به عشق آغازینمان