کاش ما آدم و حوا بودیم
جدا از مردم دنیا بودیم
اون وقت منو تو با هم بودیم
مثه لیلی و مجنون ، مثه شیرین و فرهاد
مثه عکس ماه تو رودخونه ، منو تو عاشق هم بودیم
فکر نکنی دیگه نیستی پیشم
هستی ؛ اونقدَر هستی که
هر کی بگه دیگه نیستی ، دلم باورش نمیشه .
هستی ؛ اونقدَر هستی که
دلم به احترام شنیدن اسمت ، جون دوباره میگیره
تو که نیستی ، من
مثه یه ماهی ، وقتی که رو زمین افتاده و داره جون میده ؛ هستم
مثه اون لحظه که واسه یه قطره آب ، خودشو به آب و آتیش میزنه
کاش بدونی چقدر اسمت برام مقدسه
اونقدَر مقدسی که قلبم ، پروانه رو قاب گرفته گذاشته رو طاقچه ی اتاقش
واسه همینه که باور نمیکنه تو نباشی
آخه عکس قاب گرفته توئه که میذاره همیشه بتپه
محبوبم ، چقدر من با قاب عکست خوشم
هر چه غصه داری به من ببخش ، من میخواهم غصه هایت را از میان ببری
و دلشاد زندگی کنی
به من نگاه آخرت ، لحظه ی خداحافظی
گریه ی بی وقفه ی من ، تو اون روزای کاغذی
قول داده بودیم ما به هم ، که تن ندیم به روزگار
چه بی دووم بود قول ما ، جدا شدیم آخر کار
تو حسرت نبودنت ، من با خیالتم خوشم
با رفتم از این دیـــار ، آرزوهامو میکــُــشم
کوله بارم پـُــر حسرت ، تو دلم یه دنیا درده
مثل آواره ای تنها ، تو خیابونی که سرده
با خیالت به سرم می زنه ، گریم می گیره
آروم آروم دل تنگم ، داره بی تو می میره
گل مغرور قشنگم ، من فراموشت نکردم
بی تو اینجا رو نمی خوام ، می رمو برنمی گردم
بهم گفته بودی وقتی درخت انار خونه مون شکوفه کرد عکسشو بذارم تا ببینی
آخه گفته بودی شکوفه درخت انار رو دوست داری
گفتم چشم و از اون روز منتظر شکوفه ی درخت انار شدم
چه کنم ، وای چه کنم ، برای تو تنگه دلم
چطور طاقت بیارم زیر بار کوه غم ؟
برای تو تنگه دلم ، آخه مگه سنگه دلم
به خون نشسته دلم ، صد بار شکسته دلم
« همش میگم ای خدا ، چرا شدم از او جدا
با این همه محبت ، من کجا و اون کجا
بی تو چه تنها شدم ، غریب دنیا شدم »
با همه ی بی سر و سامانی ام ، باز به دنبال پریشانی ام
طاقت فرسودگی ام هیچ نیست ، در پی ویران شدنی آنی ام
آمده ام بلکه نگاهم کنی ، عاشق آن لحظه ی طوفانی ام
دلخوش گرمای کسی نیستم ، آمده ام تا تو بسوزانی ام
آمده ام با عطش سال ها ، تا تو کمی عشق بنوشانی ام
ماهی برگشته ز دریا شدم ، تا که بگیری و بمیرانی ام
دورترین حادثه می دانمت ، خوب ترین حادثه میدانی ام
حرف بزن ابر مرا باز کن ، دیر زمانی ست که بارانی ام
حرف بزن ، حرف بزن
سال هاست تشنه ی یک صحبت طولانی ام
...
پروانۀ عزیزم ، امشب آمدم با همه حال و هوای بارانی ای که داشتم
و تو عجیب من را به آرامش رساندی
سپــــــــــــــــــاس پروانه ی عزیزم
گل نازم تو با من مهربون باش
واسه چشمام پل رنگین کمون باش
اسیر باد و بارونم شب و روز
گل این باغ بی نام و نشون باش
من عاشقی دل خونم
شکسته
محزونم
پناه این دل بی آشیون باش
دلم تنگه تو با من مهربون باش
گل نازم بگو بارون بباره
که چشماتو به یاد من بیاره
تماشای تو زیر عطر بارون
چه با من میکنه امشب دوباره
تقدیم به پروانه ی همیشه عزیز و دوست داشتنی
..
دیدنت ، توی قاب عکس یادگاری
وقتی که آرزوهاتو به دلم می سپاری
اونجا که برای من یه دنیا حرف میاری
میدونم توی دلت یه دنیا ترانه داری
امّا جای خالی تو ، با ترانه پـُــر نمیشه
تو طنین هر ترانه ، با پروانه تا همیشه
تو هجوم غریبی ، فکر یک جزیره بودیم
غزل آخر عشقو اونور ابرا سرودیم
از کدوم تبار عشقی ؛ ای شکوفه ی بهاری ؟
که برای من تا همیشه ، تو طلوع هر غروبی
نسیمی که مرا نوازش کرد با عشق و محبت
نفس گرمت بود
آفتابی که روح سردم را گرما بخشید
تنها و تنها
نگاه پــُر مهرت بود
اگر آبی از روی عطش نوشیدم
می دانم که آن آب فقط
شهد شیرین عشقت بود
شبی را که در آن مثل طفلی خسته
آرام گرفتم و خوابیدم
آغوش پر از محبتت بود
بارانی که بارشش ، طراوت را به من بخشید و حس عاشقی را در کویر دلم رویانید
اشکهای سر ریزت بود
و روزی که در کنارت باشم
و از عشقت سیراب شوم را
بی گمان
« بهترین روز زندگی ام » می دانم
امشب در میان صدها صفحه و هزاران خط به دنبال واژه هائی گشتم که
برازنده ی شکوه وجودت باشند
تماشا کن که از دوری ات چگونه
ژاله های روی گلبرگ باغچه به روی خاک می گریند
اشک من نیز ...
در دل من چیزی است شبیه یک بیشه ی نور
مثل خواب دم صبح
و چنان بی تابم كه دلم می خواهد
بدوم تا ته دشت
بروم تا سر كوه
آن دورها آوائی است كه مرا می خواند ...
الحاقیه : خیلی وقتا دوست داشتم مطالب یه وبلاگ رو مطالعه کنم
اما اون زمان یا وقتش رو نداشتم یا حوصله نداشتم ، شاید شما هم مثل من باشین
اما با این امکان وبلاگ ما ، شما از این به بعد ؛ میتونید به راحتی آخر هر ماه
مطالب وبلاگ ما رو که به صورت فایل وُرد تهیه میشه رو
دانلود کنید و سر فرصت بخونید
برای دانلود آرشیو مطالب آذرماه به روی لینک زیر کلیک راست کنید
و گزینه ی save Target as را کلیک کنید
شاد و خرّم باشید
چقدر دل ها نازک و مظلومند که ساده به نگاهی یا حرفی می شکنند
چقدر دلها سنگ اند وقتی غرور و کینه آنها را در بر می گیرد
چقدر امشب دلم می لرزد وقتی از غرور می نویسم
چقدر دل ها سیاه و تار شده اند که به عشق دروغ می گویند
چقدر می شود راحت با دل ها بازی کرد و هر چه خواست خیانت کرد
کاش دلم برای تمام خوبی ها و بدی ها بخشنده بود
بـــــــــــــی نهـــــــایت بخــــشنــــده !!!
آن وقت در نهان خانه ی قلبم ، آنگونه که میخواستم عاشقانه می زیستم
کاش برای قلبم یه آسمون می ساختم
روزها ؛ روشن و آفتــــــــــــــــابی ... !
شب ها ؛ ستاره باران و مهتــــابی ... !
میدانم که دل تو ، همان دلی هست که من میخواهم
با صداقت
یک رنگ و بخشنده
روزها ؛ روشن و آفتــــــــــــــــابی ... !
شب ها ؛ ستاره باران و مهتــــابی ... !
امروز تمام حرف هایم را به دست باد سپردم تا برایت بیاورد
به اندازه ی تمام دنیا برایت حرف زده ام ، حرفائی از جنس دلتنگی و غمگینی
هر چه که هست ، با تو همدلی کرده ام
آنها را به یاد بسپار ، میدانم که تو آنقدر مهربانی و دلسوز ؛ که تمام حرفهایم را از بر میکنی
اما آن باد آنقدر مغرور و بی وفاست که می ترسم آنها را از کوچه کوچه های دلت بدزدد
یا آنها را مغرورانه برای تو بخواند
شاید اگر آن باد به سرعت نمی وزید هرگز حرف هایم را به دست او نمی سپردم
تا برایت بیاورد ...
اهورایی ترین ستاره ی من !
پر مُدعاترین بهانه ها را برای حضورت ، بی امان روی حجم انتظار می ریزم
اما فقط یک لحظه بایست و به شکوفه هایم نگاه کن
من همان نرگسی می شوم که غنچه هایش از تبار دل تو اند.
من همان اشکی می شوم که از گونه ی پروانه ها میچکد
حرفهایت را به حس غریب شفق نگو ، دلت را به پاکی اشک هایم نبند.
من کوچکی پروانه ها را به بزرگی تو می بخشم و طراوت گمشده ی آبی ترین یاس را
به سالروز رقص لبخندت می دهم .
من تو را بین تبسم بلورین پروانه ها می خوانم ، تو را به مقدس ترین میثاق ها قسم می دهم .
بیا و دلیل بودنم باش ، هر کس نداند تو که میدانی دنیای ما چقدر کوچک و زیباست
من همه ی زنبق هایی که عاشقشان بودم به پایت ریختم
نگذار برای ماندن تو شاپرک ها هم غرق التماس شوند
دلت می آید کاری کنی که اشکهایم برایم دل بسوزانند؟
خورشید ارزانی خودت ، کمی ستاره برایم بچین !
آخر آنقدر بی ستاره شده ام که شب هایم هم خجالت می کشند ؛ بیایند .
بیا و برایم پروانه هایی بیاور از دیار بنفشه های نقره ای .
من فقط چشمان تو را دارم ؛ چشمانی که به آنها قسم بخورم و بگویم :
« بی تو ستاره ها هم مرا فراموش می کنند »
..
در پست بعدی همراه میشیم با کلام عاشقانه و دلنشین بانو
منو نوازش کن که این احساس همیشه با من هست
تو این لحظه ی زیبا ؛ همیشه یه خاطره بین ما هست
منو در آغوش بگیر که از دوریت پژمرده می شم
اگه دستامو بگیری شبیه پروانه ها می شم
باید که عاشق بمونیم ؛ تا عشق ما جاودانه باشه
تا ابد با من باش ، اگرچه این احساس در خیال باشه
نباید تو چشات غصه بشینه ، همه اشکاتو می بوسم
وجودت برای من مقدسه ، نمیخوام این فرصت بره از دستم
شاید فردا فرصتی برای لمس دستات نداشته باشم
نمیخوام صداتو نشنیده ، مُرده باشم
میخوام تموم نوشته هاتو ، تو دلم قاب بگیرم تا هیچ وقت واژه هاتو فراموش نکنم
تا هر وقت دلم هواتو میکنه نوشته هاتو که از روح بزرگت سرچشمه میگیرن بخونم
تا جای خالی تو رو اندکی برام پـــُر کنن
اونقدر نوشته هاتو دوست دارم که فکر میکنم حیفه وبلاگ رو به روز کنم
آخه اینجوری حرفای من جایگزین نوشته هات میشن
یادم میاد آرزوم بود برام از احساس ما ، من و تو بنویسی
دلنوشته هاتو هر بار چندین بار مرور میکنم ، خیالت راحت شاه پری من
دلنوشته هات از خاطرم پاک نخواهند شد اینجا یکی هست که با اونا زندگـــــــــــــــــــی میکنه
و سفره ی دلش را پیشکش عشق تو
دیشب گفتی به دیدارم خواهی آمد و من چه عاشقانه
سفره ای از احساسم را برایت گسترده کردم
کلماتی از جنس حضور و بهای ارزشمند بودنت را برایت چیده بودم
چقدر مشتاقانه انتظارت را کشیدم ، نمیدانستم بی تابی و بی خوابی هم بخاطرت زیباست
اما آخر تو نیامدی ، اشکهای دلم برای دوری ات جاری شد و تو را تمنا میکردم
دیشب نوائی همراه من بود ، او چنین می گفت :
چشم دل بگشــــــــــــــــــــــا ، یارت کنار توست
نزدیک ِ نزدیک ِ نزدیک
نزدیکتر از نفس هایت
سال ها بعد از یاد خواهی برد
روزی ، کسی به انتهای نامت که می رسید رؤیایش جوانه می زد
سال ها بعد از یاد خواهی برد
هرم همین نگاه و تلخی همین بی تابی را
... که کسی روزگاری قصه ی هر سحرگاهش ، آغاز هر نگاهش تکرار نام تو بود
و خواندن واژه هایی از سر مهربانی ات .
دلم تنگ خواهد شد ، هم برای تو ٬ هم برای امروز خودم
و هم برای سحرگاهان آرام این روزهایم ...
دل می بندم به یادت
که هیچ زمانی
برای دلم ناز نمی کند