آرزوها



 

 

ای قشـــنگترین بهانه ی من برای نفس کشیدن ، وقتـــی به دشت قلبم پا می گذاری ، گلهـــای زیبای

مهربانی را در قلبم می کاری ، آنوقت است که از مرز تباهـــی به یک طلوع پرا مید می رسم ؛ تو طعم

عاشقی را دوباره به من می چشانی ، از دلتنگی رهایم می کنی ، شادی را به من نشان می دهی ؛

با حضور مهربانت شب تاریک مرا سحر می کنی  ، با گرمی نگاهت سردی را از دلم می گیری همه ی

دلشوره ها و ناامیدی های مرا به آرامش بدل می کنی ؛

 ستاره ی من ! این اتاق سرد و تاریکم با حضور تو روشن مـــی شود و با نفس گرمت چشم و چراغم

می شوی ؛ ای اوج نیاز من ! وقتی که تو هستی ، گلهــــــای باغ آرزوهایم حتی در زمستان هم تازه

است . من اگر خوبم اگر بد ، هرچی دارم از تو دارم و بدون تو سرگشته و تنهایم . ای امید شاعرانه ی

من ! دوباره به دشت قلبم سفر می کنی ؟

 




نگارش در دو شنبه 11 ارديبهشت 1388برچسب:, ساعت 15:26 توسط پروانه - موضوع : <-PostCategory->



 

 

امروز پنجره ی قلبم را به روی دریای مواج عشق گشودم ؛ خیلی وقت بود که به قلبم سر نزده بودم ؛

همه جای آن را گرد و غبار ناامیدی فرا گرفته بود . تصمیم گرفتم که دیوارهای زنگار گرفته ی قلبم را با

زلالی امید پاک کنم . می خواهم برای یک بار هم که شده با قلبم نفس بکشم و این سلولهای مرده

را دوباره زنده کنم ؛ میدانم که با آمدنت خانه ی قلبم پر از طراوت و تازگــی خواهد شد . آنوقت من به

 گلهای آبی دفترم نوید شعر هایم را خواهم داد ؛ به دنیا قول می دهم که زندگــی کنم ؛ به اشکهایم

مژده ی خنده هایم را می دهم و به دستهایم قول مـــی دهم که بنویسم . می دانی که نوشته های

من در این کلبه ، همیشه پیشکش قلب تو بوده ؛ خوب میدانی که همه ی ذرات وجود من اسـم تو را

فریاد می زند . این را بدان که تو را از روحم ، قلبم و از خودم می دانم و هر جا که باشی با تو خواهـم

 بود تا ابد .

حالا دیگر در واژه های ناب شعرم به اسمـی رسیدم که معنای آن فقط توئی . و تو چه معصوم و پاک و

عاشقانه و چه زلال و آبی و روشن مثل رود به غزل های من وارد می شوی ! و من به این می اندیشم

که لایق تر از اسم تو چیزی ندارم که در شـــعرم بنویسم . اینکه از مهربانــی هایت بگویم ، اینکه از دل

پاکت بسرایم .... آخر شایسته تر از تو چه کسی می تواند برای من همیشه تا اوج بماند !

اگر هرشــب از تو هزار ترانه می نویسم ؛ فقط به خاطر این است که برای شــعر گفتنم تو بهترین بهانه

هستی . تو باید مثل باران بهاری آنقدر بر من بباری تا روح خشکیده ی مرا دوباره زنده کنی . طلوع که

کنی ، دوباره شبهای من بیقرار مهتاب خواهد شد . تو بهار را بر من شکوفا خواهــی کرد ؛ آنوقت دیگر

حتی در شبهای تیره هم آفتابــی خواهم شد و دوباره خواب آرزوهای فراموش شده ام را خواهم دید .

 باورم شده که تو دیدنی تر از یک خواب شیرین هستی . و روح تو پر طراوت تر از جنس باران .

نمیخواهی بر من بباری ؟!

 




نگارش در دو شنبه 14 فروردين 1388برچسب:, ساعت 21:30 توسط پروانه - موضوع : <-PostCategory->



 

 

 

 

نازنینم !

وقتی ستارگان امیدم در حصار این سیاهی شب شکست میخورند ، تنها خیال تو همنشین شبهای غربت

و تنهائی من می شوند ؛ امشب در دشت رؤیا ، قصه ی چشمانت را مثل نسیمی در بهار زمزمه می کنم ؛

و می دانم که اگر چه سپیده ی حضورت هر گز ندمد ، اما با شراره های خیالت شهاب باران خواهم شد .

باور دارم که هیچوقت فراموشم نخواهی کرد .

 




نگارش در یک شنبه 15 بهمن 1387برچسب:, ساعت 22:57 توسط پروانه - موضوع : <-PostCategory->



كاری كن كه دنیا و تمام جهان را فراموش كنم

من را در آتش عشقت بسوزان

بگذار قشنگترین جملات را برایت بخوانم

اگر تمام دنیا و جهان را بگردم امکان ندارد عشقی همچون عشق تو پیدا کنم

هر چه قدر به تو بگویم دوستت دارم بازهم برای تو کم است

اگر یک ثانیه از تو دور بشوم با شور و اشتیاق به سوی چشمانت برمی گردم

من را در آغوشت پنهان کن من را در عشقت بسوزان و در عشق من بسوز

بیا قشنگترین روزها را با هم زندگی کنیم

بهترین روز زندگی من بود ؛ روزی که تو را دیدم ، ای هستی

من نتوانستم حتی لحظه ای را بدون یادت زندگی کنم

من را یافتی که در آتش عشقت ذوب شدم

من را از تمام مردم جدا کردی و همراه تو با زیباترین عشق زندگی کردم

و دنیا را در کنار تو فراموش کردم

« عزیزم اگر به تو بگویم دوستت دارم بازهم برای تو کم است

اگر یک ثانیه از تو دور بشوم با شور و اشتیاق به سوی چشمانت برمی گردم

من را در آغوشت پنهان کن و در عشقت بسوزان و در عشق من بسوز

بیا قشنگترین روزها را با هم زندگی کنیم »

اگر به تو بگویم ...

من تو را در چشمانم قرار دادم و این دنیا شاهد عشق من است

من در کنار توام و دوستت دارم

نمی توانم روزی تو را فراموش کنم عزیزم

آرزو دارم که عمرم طولانی باشد تا بتوانم تا ابد دوستت داشته باشم

زیرا من سالهاست که خواب ِ در کنار تو بودن را می بینم

 




نگارش در یک شنبه 20 مهر 1390برچسب:, ساعت 23:7 توسط افشین - موضوع : <-PostCategory->



حال پرواز تو را نم نم باران فهمید

پنجره ، دست تماشای تو را سخت فشرد

هیچکس با من از آن عهد نگفت و من اینجا تنها

باز از پنجره خواهم پرسید

چه کسی باور خواهد کرد که چه احساس غریبی است میان من و تو ؟

کاش میدانستی که چه لطفی دارد

حس نمـــناکترین لحظه ی بارانی تو .

شانه ام تشنه ترین خواهش یک دشت کویری باشد

تو بباری آرام و همچنان مستی ، سیراب شدن روح مرا در بر گیرد

که به پایان برسد بودن من .

از تو لبریز شوم و به تو تبدیل شوم

گم کنم در تن خود بودن را و دگر هیچ که هیچ ...

تنها تو بمانی ، تنها تو ...




نگارش در یک شنبه 7 تير 1390برچسب:, ساعت 12:35 توسط افشین - موضوع : <-PostCategory->



ننه خورشید یه پسر داشت ، کاکلش رنگ طلا بود

چشماش از پولک آبی ، حنجره اش پر از صدا بود

ننه شب یه دخترک داشت ، پوستش از حریر مهتاب

تو چشاش صدتا ستاره ، گیسش از ابریشم ناب

ابریشم ناب ، ابریشم ناب

دنبال دختر شب بود پسر عاشق خورشید

اما تو گردش تقویم اونو یک لحظه نمی دید

گاهی میزد زیر آواز وقتی که تنها میموندش

رو به تاریکی جاده با چشای باز میخوندش

هر جای قصه که باشی دلم از تو دور نمیشه

تنها جای امن دیدار وعده گاه ما گرگ و میشه

دختر شب قصه هاشو تو دل خودش میخونه

تا سپیده گوش به زنگ صدای پسر میمونه

ننه شب میگه صدای دخترش یه جرم زشته

همیشه قصه ی نور رو دستای سایه نوشته

اما عمر قفل و زنجیر از قدیما بی دوومه

وقتی دخترک میخونه کار تاریکی تمومه

دختر ساکت قصه حرفاشو یه روز میخونه

صداشو به گوش خورشید میرسونه

میخونه مرد طلائی دلم از تو دور نمیشه

همه ی عمر منو تو بعد از این تو گرگ و میشه

 




نگارش در یک شنبه 22 ارديبهشت 1390برچسب:, ساعت 22:37 توسط افشین - موضوع : <-PostCategory->



امشب تمام دنیا را از یاد خواهیم برد و با یکدیگر شب را به صبح خواهیم رساند

چشمانت در برابر من خواهند بود و آن قدر می رقصیم تا شب به مرز دیوانگی برسد

به من می گویی که من را بسیار دوست داری و در کنار من بمان ای نازنین

می خواهم که در کنارت زندگی همراه با عشق دیوانه وار تو داشته باشم

ای وای هر اتفاقی که می خواهد بیفتد

هیچ شخصی در زندگیش همچون شبی را به چشم ندیده است

امشب زیباترین شبها می باشد ، قلبم در آتش عشق قرار گرفته است

من را در کنار خودت برقصان

اجازه بده که زندگیم را همراه با تو سپری کنم

هر حرفی از تو باعث دوباره متولد شدن من می شود

و هنگامیکه آن را می گویی شادی وجودم را فرا می گیرد

..

شاعر : ترجمۀ شعر عربی شو بده یصیر

خواننده : میریام فارس

تقدیم به ملکۀ احساسم پروانۀ عزیزم




نگارش در یک شنبه 1 ارديبهشت 1390برچسب:, ساعت 22:38 توسط افشین - موضوع : <-PostCategory->



« یک ثانیه آتیشی ، یک ثانیه بارونی

اینقدر ازت دیدم ، دریا رو بسوزنی

خورشیدو بکش سمتت ، تو این شب تکراری

دنیا رو نمی دونم ، تو جاذبه شو داری »

 

..

« این پُست شخصی هست و ادامه این مطلب به صورت رمز دار گذاشته شده »

 ۵ سایت آپلود تصاویر هم برای شما در نظر گرفتم که لینک های اونا رو می تونید از سمت راست

در بخش « آپلود تصاویر » پیدا کنید

موفق باشید

 

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.


ادامه مطلب...


نگارش در یک شنبه 30 شهريور 1389برچسب:, ساعت 11:8 توسط افشین - موضوع : <-PostCategory->



      افشین

من فقط عاشق اینم ، حرف قلبتو بدونم

الکی بگم جداشیم ، تو بگی که نمیتونم

من فقط عاشق اینم ، بگی از همه بیزاری

دو سه روز پیدام نشه تا ببینم چه حالی داری

من فقط عاشق اینم ، عمری از خدا بگیرم

اون قدر زنده بمونم تا به جای تو بمیرم

من فقط عاشق اینم ، روزائی که با تو تنهام

کار و بار زندگیمو بزارم برای فردا

من فقط عاشق اینم ، وقتی از همه کلافم

بشینم یه گوشه ی دنج ، موهای تو رو ببافم

عاشق اون لحظه ام که پشت پنجره بشینم

هواست به من نباشه دزدکی تو رو ببینم

..

شاعر : « افشین مقدم »

 




نگارش در یک شنبه 4 فروردين 1389برچسب:, ساعت 1:4 توسط افشین - موضوع : <-PostCategory->



من از چشم هایت ؛ اشک های زلالت را وقتی که از روی گونه هات سرازیر می شوند ندیده ام

من صدای هق هق گریه هایت را نشنیده ام

نه دوست دارم ببینم ، نه بشنوم

آخر می دانم دلگیر که می شوی ، چشم های معصوم تو خیس می شوند

پروانه ها اسیر می شوند ، دنیا بی عاطفه خواهد شد و شادی از زندگی پر میکشد

تجسم همین لحظه ها برای من عذاب آور خواهد بود

می بینی ؟!!!

حتی رنگ نوشته هایم وقتی از باران اشکت می نویسم آبی می شوند

می خواهم آرزو کنم هیچ وقت چشمانت گریان نباشند

که اگر اینگونه باشد حتی نوک انگشتانم به گونه هایت نمی رسند که اشکهایت را پاک کنم

و آن وقت دل من تا همیشه از این درد نالان و سوزان است

و اما لبخند تو تمام دل های عاشق و پروانه ای را دگرگون می کند ، لبخندت امید تازه ای دارد

تو خود نوری ؛ روز را آفتابی ، شب را مهتابی میکنی و به سیاهی پایان می دهی

نگاهت که میکنم و تو می خندی من نیز می خندم ، آخر نمی شود در مقابل لبخندت اخم کرد

با لبخندت دنیا مهربانی می شود ، پس همیشه لبخند بر لبانت جاری باشد

آرزو می کنم و از ته دل می خواهم همیشه لبخند بزنی

حتی تصویر لبخندت برای من آغاز بهار است ، تصویر لبخندت را برای من بفرست

منتظرم ...

 




نگارش در پنج شنبه 21 بهمن 1388برچسب:, ساعت 8:41 توسط افشین - موضوع : <-PostCategory->



    افشین

« تو » را همین گونه که هستی

« دوست دارم » !!

وجودت ، شیرینی خاصی به لـحظه هایمان می دهد !!

آسوده باش محبوب من !!

من خریدار اخم های تو نیز هستم ...

 

محبوب من !!

با تو که قدم می زنم

همه جای این سرزمین را

بهشت می بینم !!

 

شب ها که همه می خوابند

تازه دیوانگی من بیدار می شود !!

 

بیا کمی قدم بزنیم !

چیزی نمی شود !

فقط کمی دیوانگی مان بیشتر می شود !!

 

ساعت ، یک نیمه شب است !!

"و آنگاه ما بخاطر همه ی ستارگانی که برای هم شمرده و چیده ایم

به رؤیـــا رفته ایم" ... !!

 




نگارش در پنج شنبه 17 دی 1388برچسب:, ساعت 9:5 توسط افشین - موضوع : <-PostCategory->



کدخدائی هستم که دهکده ای را با عشق تو میسازم و تو همراهم می شوی

کدخدای دلی شدم که آرزویش را داشتم

کوچه پس کوچه های دهکده را آنچنان با گل های رنگارنگ آزین بستم که پروانه ام روی گل ها بنشیند

و نغمه های دلش را برایم بسُـراید

من در این دهکده ی سادگی ؛ عشق را معنا میکنم و برای تو از ته دل ؛ ساده ی ساده میخوانم

آنقدر منتظرت میمانم و دهکده ی عشقمان را برای بودنت تمنا میکنم که وقتی هر دو در آن زمستان سرد به کلبه مان رفتیم

از گرمی عشق سرشار شویم

دستت را به من بده از کلبه بیرون برویم ، دیگر اثری از سردی زمستان نیست

آن دو لک لک های بالای دودکش کلبه مان را ببین که چگونه لانه ای ساخته اند و منتظر تولد فرزندشان هستند

آن غنچه های باغچه مان را ببین که از دیدن ما چگونه لبخند می زنند

آن نهر زیبا رو ببین که از پیش پایمان در حال گذر است ، چقدر تماشای رخ ماهت درون آن نهر روان رؤیائی ست

بیا دستانت را به من بده و باز جلوتر برویم ...




نگارش در پنج شنبه 5 آذر 1388برچسب:, ساعت 12:20 توسط افشین - موضوع : <-PostCategory->



به من نگاه کن واسه یه لحظه

نگات به صدتا آسمون می ارزه

من از خدامه بکشم ناز تو

تا بشنوم یه لحظه آواز تو

من از خدامه پیش تو بمونم

تمام حرفاتو خودم بخونم

من از خدامه بمونم دیوونت

سر بذارم رو شهر امن شونت

من از خدا که یه روز دعامون

بره تو آسمون پیش خدامون

به عشق اینکه بعد اون همه درد

خدا یه بار نگاهی هم به ما کرد

 

الحاقیه : پروانه خانومم نگاهم را به آسمون دوختم و از خدا خواستم تو را برای همیشه




نگارش در پنج شنبه 25 آبان 1388برچسب:, ساعت 10:11 توسط افشین - موضوع : <-PostCategory->



می توانستم بيدار بمانم تا به صدای نفس كشيدنت گوش كنم

و لبخندت را تماشا كنم كه در خواب بر لب داری

وقتی كه آن دورهائی و خواب می بينی

می توانستم عمرم را در اين تسليم شيرين سر كنم

می توانستم تا ابد در اين لحظه غرق شوم

خب ،‌ هر لحظه ای كه با تو می گذرانم

لحظه ای است كه چون جان حفظش می كنم

نمی خواهم چشمانم را ببندم

نمی خواهم به خواب بروم

چون دلم برايت تنگ می شود ، عزيزم

و نمی خواهم برای هيچ چيز دلتنگی كنم

چرا كه حتی اگر خوابت را هم ببينم

بهترين خوابها برايم كافی نخواهد بود

هنوز دلم برايت تنگ می شود

و نمی خواهم برای هيچ چيز دلتنگی كنم

در كنارت آرميده ام

و تپش قلبت را احساس می كنم

و نمی دانم كه چه خوابی می بينی

و آيا خواب مرا می بينی ؟

بعد چشم هايت را می بوسم و سپاس می گويم به خداوند ، با هم بودنمان را

تنها می خواهم با تو بمانم

در اين لحظه ، ‌تا ابد

نمی خواهم كه دلم برای تبسمت تنگ شود

نمی خواهم كه دلم برای بوسه ات تنگ شود

تنها می خواهم با تو باشم

همين جا ، با تو و اينگونه

تنها می خواهم تو را به خودم نزديک نگه دارم

و «« قلبت »» را نزديک به خودم احساس كنم

همين جا در اين لحظه باقی بمانم

تا آخر زمان ...




نگارش در پنج شنبه 23 آبان 1388برچسب:, ساعت 10:3 توسط افشین - موضوع : <-PostCategory->



شب بخیر ای آخرین امید من

نذار تاریکی تو قلبت بشینه

چشاتو به روی شهر شب ببند

تا چشای کوچیکت خواب ببینه

می دونم خواب ستاره می بینی

خنده هات برای من غریبه نیست

با مداد نقره ای رو تن ماه ، همه ی آرزوهاتو بنویس

غروبا تو سرزمین خواب تو ، بوی تنهائی و غربت نمیاد

توی کوچه های سبز اون به جز ، صدای پای محبت نمیاد

فرصت موندن تو شهر خواب کمه

دلت رو به آسمون گره بزن

پا بذار تو جاده های کهکشون

شب بخیر ای آخرین امید من

..

شاعر : نیلوفر لاری پور

الحاقیه : برای آرامش تمام شب های بی قراریت




نگارش در پنج شنبه 24 شهريور 1388برچسب:, ساعت 12:51 توسط افشین - موضوع : <-PostCategory->



 

..

اینجا برای از تو نوشتن ، هوا کم است

دنیـــا برای از تو نوشتن مرا کم است

اکسیر من ، نه اینکه مرا شکل تازه نیست !!!

من از تو می نویسم و این کیمیا کم است

سرشارم از خیال ولی کفاف نیست

در شعر من حقیقت یک ماجرا کم است

تا این غزل شبیه غزل های من شود

چیزی شبیه «عطر حضور شما» کم است

گاهی تو را کنار خود احساس میکنم

اما چقدر دل خوشی خواب ها کم است

خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست

آیا هنوز آمدنت را بها کم است ؟

***

سلام همراهان همیشگی ما

برای دوستانی که به تازگی به ما سر میزنن این نکته رو بگیم که من و پروانه خانوم

بعد از گذشت هر چند ماه ، تصمیم میگیریم که

بخش ها و سایت های جدیدتری رو به وبلاگمون اضافی کنیم

امروز هم تصمیم گرفتیم تا چهار سایت جدید رو به بخش های وبلاگمون اضافه کنیم

که در زیر مشاهده می فرمائید :

اولین سایت ، سایت پر محتوائی هست به نام دنیای دانلود ام لاس که در این سایت

شما میتونید تمام نیازمندی های خودتون رو به دست بیارین

برای ورود به این سایت اینجا رو کلیک کنید

***

دومین سایتی رو که در نظر گرفتیم مربوط میشه به فرکانس های شبکه های ماهواره ای

اون دسته از دوستانی که دنبال فرکانس جدید کانالهای مورد علاقه شون هستن

این سایت خیلی براشون مفید خواهد بود

برای ورود به این سایت اینجا رو کلیک کنید

***

و همینطور در بخش «ابزار وبلاگ نویسی» وبلاگ ما دو سایت جدید رو اضافه کردیم

به نامهای «خدمات وبلاگ نویسان » و «جدیدترین کدهای جاوا» که امیدواریم مفید باشه

برای ورود به این سایت ها فقط کافیه روی اسمشون کلیک کنید

تا آپ بعدی که همراه میشیم با کلام عاشقانه و اعجاز گونه پروانه خانوم ، شما رو به خدا میسپارم

 




نگارش در پنج شنبه 19 شهريور 1388برچسب:, ساعت 9:11 توسط افشین - موضوع : <-PostCategory->



درود دوست من

من و بانو ( پروانه خانوم ) لازمه برای دوستانی که تازه به جمع ما پیوستن این توضیح رو بدیم که

وبلاگ ما دارای موضوعات متنوعی مثل دل نوشته هامون ، آسمون آرزوهامون

سخنی با خودم ، حرفای خودمونی ، میدان شادی و داستان هست که

به تدریج توسط من و بانو هر هفته به روز میشن

امروز یکجا ؛ با هم دیگه چندتا از این بخش ها رو به روز کردم که امیدوارم مفید باشه و لذت ببرین

..

این حرف رو هم دوست دارم الان رک و راست بزنم ، این مدت که به وبلاگ های متفاوتی سر زدم

متوجه این موضوع شدم که دوست دارم شما هم احیاناً اگر مثل من نمی دونید این نکته رو هم در نظر بگیرید

همه ما حق داریم به هر وبلاگی که دوس داریم بریم و سر بزنیم ، در این شکی نیست ، اما

حتی اگه ما به وبلاگ شما نیومدیم نظر بذاریم تا از طریق آدرسی که برای شما گذاشتیم ، شما هم به من سر بزنید

این دلیل نمیشه چون ما این کار رو نکردیم ، شما هم نیای !!!

« همیشه داشتن بازدید کننده ی زیاد حُسن یه وبلاگ نیست »

روی سخنم با اون دوستانی هست که ما رو لینک کردن و به اصطلاح تبادل لینک داریم

شما اگر واقعاً دوست داری به دیدن ما بیای ، لینک وبلاگ ما بین لینک دوستان شما هست و راحت میتونی بیای

و حتی با اومدنت ما رو شرمنده خودت میکنی که به هر دلیلی نتونستیم بهت سر بزنیم

در عین حال شما با این کار به ما درس دوستی ، بزرگی و معرفت میدی

اگرم دوست نداری بیای ، این حق من و شماست که انتخاب کنیم «کجاها بریم» یا «کجاها نریم»

پس خواهشاً کسی از اینجور حرفا که «چون تو نیومدی منم نیومدم» یا اینکه «آدرس وبلاگت رو نداشتم نیومدم و ...» رو

به دوستای خودش نزنه که به دور از انصافه

چقدر زیبا میشه وقتی تو این محیط مجازی بین ما دوستی و صمیمیت باشه

و احتمالاً اگه کسی به مشکلی برخورد و در توان ما بود بتونیم مشکلش رو حل کنیم

ببخشید ، نمیخواستم اینقدر طولانی بشه

..

برای کلام آخر امروزم متنی رو در نظر گرفتم که از بین آرشیوی که سالهاست دارمش پیداش کردم

به امید خدا تا آپ بعدی که مهمان پروانه خانوم خواهیم بود شما رو به خدا می سپارم

ساعات خوشی رو براتون آرزو میکنم.

 

تقدیم به پروانه ی مهربانم که اگرچه اونجور که باید نمیتونم با واژه ها و کلامم ازش قدردانی کنم

اما از صمیم قلبم عاشقش هستم و بــــــــــــــــــــی نهایت برام ارزشمنده

« تو » اگر لب تر کنی

دیر یا زود

بارانی ام را می پوشم

و به دیدن باران های تمام روزهای هفته از سال نیامده می روم ...

به خاطر « تو » ، مخاطب

دیر یا زود

آسمان را جواب می کنم

دریا را خراب

تو فقط لب تر کن !!

آه ، چه قدر خوبم من در این ساعت خوابیده

چه قدر خوبم

وقتی که می گویی

مراقب دختری که ته آیینه ات شاعر می شود باش

چه قدر خوبم

وقتی که هر چند بی بروز ، بی واژه ، بی اتفاق ...

اما هستی !!

سبز و ساده و آرام ...

می نشینی و از خورشید عریان دوشنبه ها حرف می زنی

که ترس از سفر ، کبودش می کند

و از هلال ماهی

که در آئینه ام کاشته ام

و ناشنیده می دانی

هر سال زمستان پر از عطر بابونه می شود

نگاهم می کنی

دهانم طعم « آبی » می گیرد

نگاهم می کنی

آسمان « بنفش » می شود ...

بنفشه می بارد

دریا طعم « نارنج » می گیرد

نارنجی می شود !!

نگاهم می کنی

ساعت بیدار می شود

عقربه ها راه می افتند

به هشتاد می رسند !!

نگاه تو روی نت سی قفل می کند

نگاه من کلید سُل می شود

قفل را باز می کند

آه ، چه قدر خوبم ...

وقتی که بی بروز ، بی واژه ، بی اتفاق

اما هستی




نگارش در پنج شنبه 5 شهريور 1388برچسب:, ساعت 6:22 توسط افشین - موضوع : <-PostCategory->

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد

.: Weblog Themes By www.NazTarin.com :.




Digital Clock - Status Bar