آرزوها



 

كاش مي دانستي

چشم هايم  زشكوفايي عشق تو فقط مي خواند

كاش مي دانستي

عشق من معجزه نيست

عشق من رنگ حقيقت دارد

اشك هايم به تمناي نگاه تو فقط مي بارد

كاش مي دانستي

دختري هست كه احساس تو را مي فهمد

دختري از تب عشق تو دلش مي گيرد

دختري از غمت امشب به خدا مي ميرد

كاش مي دانستي

تو فقط مال مني

تو فقط مال همين قلب پر احساس مني

شب من با تو سحر خواهد شد

تو نمي داني من

چه قدر عشق تو را مي خواهم

تو صدا كن من را

كه پر از رويش يك ياس شوم

تو بخوان تا همه احساس شوم

كاش مي دانستي

شعرهاي دل من پيش نگاه تو به خاك افتاده است

به سرم داد بزن

تا بدانم كه حقيقت داري

تا بدانم كه به جز عشق تو اين قلب ندارد كاري

باز هم اين همه عشق

اين همه عشق براي دل تو ناچيز است

آسمان را به زمين وصل كنم؟

يا زمين را همه لبريز ز سر سبزي يك فصل كنم؟

من به اعجاز دو چشمان تو ايمان دارم

به خدا ،  گر تو نباشي روزی ،

بي تو من يك بغل احساس پريشان دارم !!!

 




نگارش در سه شنبه 1 شهريور 1388برچسب:, ساعت 23:38 توسط پروانه - موضوع : <-PostCategory->



 

 

 

 ای همه ي من! وقتــــــی تو آمدی دلم به رویت خندید! اندوه تنهاییم در زلال چشمه های نگاهت خود را

شست و سِحر جادوی حضورت مرا به یادم آورد . تورا وقتی یافتم که همه حجره های دلم به عطر نام تو

معطر شدند و نفس نفس ، حضورت را با دم و بازدم حس میکردم و به خاطرِت جان مــی سپردم ! تو در

شبستان خیالم نازل شدی ! طعم دعاهای اجابت شده ام بودی ، اولِ روشنی و آغاز تبم بودی .......از

پشت پرده ی لرزان اشکهایم دیدی که قابل بودم پس به حریم خلوتم پا گذاشتی !

ای همه ي من ! وقتی تو آمدی روی حریر برف تازه ی بر زمین نشسته پا گذاشتم تا ازچشمهای تَرَم  به

شـــــوق دیدارت گل ببارم ! دیدی که کبوترهای حرم دل ، چه معصومند و بر سر هر ســــــفره ای که به

سخاوت گشوده باشند ، بی دعوت مــــی نشینند و یقین دارند میزبان عاشق است . و من عشق را

شناختم ! همان حسِ تازه ی رسیدن ، که بـــــی تابِ بخشش بود ! همان نوازشـی که بر سر شاخه

های لختِ درختان ، جاپای جوانه های مشتاق رویش را لمس میکرد .

ای همه ي من ! وقتــــی تو آمـدی ، دیدی که من عاشــــقم ! فریاد میـــــــزنم و کوچه های برفی را از

خواب بیــدار مــی کنم . مــی خواهم به نوای دل من گوش بســپارند و همراه من چرخ بزنند، همه ی

آوازهای خفته در رگ درختان خوابزده !

ای همه ي من ! وقتــی که تنهایی مجالــی شد تا تو را بیابم ، وقتــی سکوت شبانه ام فرصتــی شد

تا صدای قدمهای نورانی ات را بشنوم ، وقتی دور از های و هوی مشغله ها بر قلبم فرود آمدی ، از آن

پس دریافـــتم که زندگــی خط فاصله ای است از اینجا تا ابدیت ، لحظه ها کوتاه نیستند و هر لحظه با

حضور عشق ، عمری به بلندای عمر زمینیان دارد و قدرتی به عظمت خواستن و توانستن !

پس از آن روز دریافتم که هرگز سختــی نمیتواند بر نرمــی غلبه کند . دریافـــتم که عشق نرم است و

میتواند بر هر کینه و عداوتی غلبه کند . مهربانی ، نرم است و میتواند خشونت را مغلوب کند . صبوری

نرم است و میتواند بر رنج پیروز شود .  ای همه ی من ....

 




نگارش در دو شنبه 28 مرداد 1388برچسب:, ساعت 1:0 توسط پروانه - موضوع : <-PostCategory->



 

امشب باز هم آسمان دلم گرفته ،‌ هوا ي چشمانم ابري است ، اميدم را به اينكه شكوفه هاي احساسم

 دوباره ميوه خواهد داد ، از دست داده ام . از درون خرد شده ام . دلم باران مي خواهد .در عمق خود فرو

 مي روم . بي كسي ام را با باد قسمت مي كنم ، غزل غمگين خود را فرياد مي كشم و مي بارم  .

سيل اشكم كه جاري مي شود ، تو سراسيمه از راه مي رسي . و مرا به يك لبخند مهمان مي كني ، با

دستان گرمت ، دستم را مـــــي گيري و با خود مي بري . پرواز مـــــــي كنيم ، گوشه ي دنج آسمان مي

نشينيم . من برايت از تراكم تنهائي ، التهاب قلب رنجور و چشمان اشكبارم مي گويم و اينكه این روزها

چقدر دلم برات تنگ میشه . تو سفره ي مهرباني را مي گشائي ، و با كلام گرمت دلداريم مي دهـي ،

اشكهايم را پاك مي كني ، دانه هاي محبت را در دلم مي كاري ، درخت عاطفه را آبياري مي كني و با

اعجاز حرفهاي قشنگت ، گل لبخند را بر لبانم شكوفا مي كني و مرا پر مي كني از شادي ! تو چه آسان

تپش قلب مرا مي فهمي !!!

پروازمان كه اوج مــي گيرد ، ابرهاي تيره كنار مـــي روند ، باران بند مي آيد و رنگين كمان آرزوهايم در آن

طرف آسمان خودنمائي مي كند . نسيم ، صورتم را مي نوازد . آرام مي شوم  . ديگر حرفي از خيسي

چشمانم نيست . آزاد شده ام از قفس دلتنگي . ” با تو پرواز در آنسوي رهائي زيباست “

آنجا ، در آنسوي آسمان ، چه آرامشي برپاست ! و ما آنجائيم ، آن بالا در همسايگـي خداي خوبمان .

من باور دارم كه خداي من در همين نزديكي است لاي آن شب بو ها ، پاي آن بيد بلند .........

 




نگارش در دو شنبه 23 مرداد 1388برچسب:, ساعت 13:28 توسط پروانه - موضوع : <-PostCategory->



میخوام تموم نوشته هاتو ، تو دلم قاب بگیرم تا هیچ وقت واژه هاتو فراموش نکنم

تا هر وقت دلم هواتو میکنه نوشته هاتو که از روح بزرگت سرچشمه میگیرن بخونم

تا جای خالی تو رو اندکی برام پـــُر کنن

اونقدر نوشته هاتو دوست دارم که فکر میکنم حیفه وبلاگ رو به روز کنم

آخه اینجوری حرفای من جایگزین نوشته هات میشن

یادم میاد آرزوم بود برام از احساس ما ، من و تو بنویسی

دلنوشته هاتو هر بار چندین بار مرور میکنم ، خیالت راحت شاه پری من

دلنوشته هات از خاطرم پاک نخواهند شد اینجا یکی هست که با اونا زندگـــــــــــــــــــی میکنه

و سفره ی دلش را پیشکش عشق تو

 

دیشب گفتی به دیدارم خواهی آمد و من چه عاشقانه

سفره ای از احساسم را برایت گسترده کردم

کلماتی از جنس حضور و بهای ارزشمند بودنت را برایت چیده بودم

چقدر مشتاقانه انتظارت را کشیدم ، نمیدانستم بی تابی و بی خوابی هم بخاطرت زیباست

اما آخر تو نیامدی ، اشکهای دلم برای دوری ات جاری شد و تو را تمنا میکردم

دیشب نوائی همراه من بود ، او چنین می گفت :

چشم دل بگشــــــــــــــــــــــا ، یارت کنار توست

نزدیک ِ نزدیک ِ نزدیک

نزدیکتر از نفس هایت  

هرگز نمیرد




نگارش در پنج شنبه 20 مرداد 1388برچسب:, ساعت 18:18 توسط افشین - موضوع : <-PostCategory->



 

» تولدت مبارک

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.
این مطلب رمزدار است، جهت مشاهده باید کلمه رمز این مطلب را وارد کنید.


ادامه مطلب...


نگارش در سه شنبه 19 مرداد 1388برچسب:, ساعت 7:0 توسط افشین - موضوع : <-PostCategory->



 

 

 

می پرسم دوستم داری ؟ سکوت می کنی و لبخند میزنــی ! تو برایم از دوبیتی ها غزل می خوانی و من

 از قصیده ی گامهای تو ترانه ی زندگی می سازم . دو بیتی هایت ردیف و قافیه ندارد ؛ اما برای قلب

کوچک من ، شعری زیباست . نمی دانم از جوار عاطفه های پاک ، کدام گل را چیده ای که حاضرم تمام

دنیایم را فدایت کنم ! می پرسم : « به من ستاره میدهی ؟ » چشمهایت برق می زند و می گوئی :

« چشمهایم که ستاره است مال تو »  ... و من برای تو از برگها ، سادگی شبنم هائی را می آورم

که بوی اشکهایم را میدهد . برای تو خنده هایم را می نویسم . از خورشید سایه می خرم ؛

گلهای کوچک اتاقم را کنار نسیم می خوابانم و پروانه ها را روی آنها می نشانم ؛ از تن پوش

اقاقی ها برای چشمهایت شعر می سازم و تک تک یاسها را نورباران می کنم ؛ برای تو از واژه

واژه ی دلم می نویسم ؛ خودم را به غروب تبعید می کنم تا در چشمهایت طلوع کنم .

... ایکاش  فقط به اندازه ی یک ستاره دوستم داشتی !

 

 

مگر نه اينكه خدا
تورو قسمت من كرد
مي خوام براي تو
خودم را قسمت كنم
تكه تكه
ذره ذره
تا بيشتر نگات كنم
و بيشتر نگام كني
و بيشتر كه دلت تنگ شد
سهم خودت را ببري
مي خوام آنقدر
خودم رو قسمت كنم
تا همه بگن
"خدا" منو  قسمت تو كرد

..

پ . ن   افشینم این ویولون رو به همراه نت تپشهای قلبم تقدیمت می کنم تا بدونی که چقدر

 دوستت دارم




نگارش در دو شنبه 13 مرداد 1388برچسب:, ساعت 22:21 توسط پروانه - موضوع : <-PostCategory->



مرا مثل هیچکس ندان ، من با تمام افرادی که تا به حال دیده ای فرق دارم

مغروم ؟ باشد تو بگو ، مغرور !

اما بدان لازم باشد به حرمت عشق میان ما غرورم را خواهم شکست و به روی خود نمی آورم

بهتر بگویم در عشقی که همراه با صداقت داریم غرور معنا نخواهد داشت

دروغ نگوئیم ، حتی اگر روزی دیگر مرا دوست نداشتی و با غریبه وقتت را صرف کردی

به من دروغ نگو ، راستش را بگو

من میروم و به تو هیچ نمیگویم ، میروم و تا زنده ام به حرمت یگانه عشقم

با خیال داشتنت زندگی میکنم ، میدانم که عشق اجبار ماندن نیست

چشمانم در میان تمام پروانگان زیبا ؛ همیشه رو به سوی تو دارد و تو را می خواند

این را بدان دور از تو هر جای دنیا که باشم ، چشمانم ، صدایم ، دستانم و

احساسم را با هیچکس حتی با آن قاصدک قسمت نخواهم کرد

من هر چه هستم ، هر چه دارم هر چند ناچیز ، سهم تو باشد

بگذار هر کس هر چه میخواهد بگوید آنها از پیوند میان من و تو بی خبرند

قصه ی عشقمان را فقط میان دلم میریزم و تو را از خدایمان تمنـــّا میکنم

که او میداند چقدر دوستت دارم

شاید برای همین است که دوست دارم مرا مثل هیچکس ندانی ؛ چون

من هم تو را مثل هیچکس نمیدانم ...

 




نگارش در سه شنبه 10 مرداد 1388برچسب:, ساعت 9:46 توسط افشین - موضوع : <-PostCategory->

صفحه قبل 1 ... 28 29 30 31 32 ... 40 صفحه بعد

.: Weblog Themes By www.NazTarin.com :.




Digital Clock - Status Bar