آرزوها



                                                                                                 

 

مهربان من

 سیبی که برای تو چیده ام ، با بوئی از باران و انار تقدیمت می کنم ! امشب قرار بود

برشانه های سبز امید ، برایم قصه بخوانی ؛ نیامدی ! و من با چشمانی خیس ،

 با صدای بلند سکوت کردم !!!  هیچکس جز تو تپش های قلبم را نمی فهمد ؛

مگر نمی دانستی این را که در این دلتنگی شبانه تنهایم گذاشتی ؟!

دستهایت چقدر شبیه پروانه می شود وقتی که می خواهی آهنگ پرواز را برایم بنوازی !

غزل پرواز را که می خوانی ، آسمانی می شوم ، به ارتفاع می رسم . آخر در همین ارتفاع بود

که من عاشق شدم !

 و حالا به اندازه ی همین آسمان بی نهایت دوستت دارم .

 

 پ.ن : در ادبیات ، سیب را عشق ، باران را اشک ، و انار را خون دل معنا کرده اند

 




نگارش در یک شنبه 30 بهمن 1387برچسب:, ساعت 1:0 توسط پروانه - موضوع : <-PostCategory->



 

 

         بانو پروانه

 

عزیز دلم !

باورت کرده ام از همان ابتدای سلام ؛ از همان ابتدای علاقه ام به تو ؛ حالا لحظه به لحظه پشت هر خاطره که

باشی ، این علاقه بیشتر می شود . با تمام وجودم دوستت دارم ؛ کاش میدانستی که نبودنت خیلی بیتابم می

کند . من چیزی شبیه آب کم دارم ؛ مرا به دریای آبی عشق می بری ؟ مرا به ساحل سیب ؟

من تمام دیشب ، همه ی ستاره ها را به هم می دوختم تا برایت پیراهنی بسازم از وفا . دیشب نبودن تو را با ماه

گفتگو می کردم ؛ اینکه هر شبی که نیستی ، صدای لبخندی اینجا شنیده نمی شود ؛ غیبت ات که طولانی می

شود ، اینجا باران می بارد !

آهای ستاره ها ، ستاره ها می دانید به اندازه ی تمام شما افشینم را دوست دارم ؟!

 




نگارش در یک شنبه 28 بهمن 1387برچسب:, ساعت 1:0 توسط پروانه - موضوع : <-PostCategory->



چه زیباست سرودن

چه زیباست سر دادن آوای رهائی

پروانه وار با نشاط پَر گشودن

پــــرواز بر آفاق ِ بی نهــــایت عشق

چه زیباست نقاشی واژه ها با یک رنگی احساس

غلطیدن قلم بر سفیدی پاک ِ کاغذی بی روح

سراسر پر شور و با احساس گشتن

از تو و نام مقدست خواندن و سرودن

چه زیباست پروانه بودن و پروانگی

شمع گشتن ، نـــــور بودن

بر تاریکی پر وحشت تنهائی ...

تقدیم به تو

 




نگارش در سه شنبه 25 بهمن 1387برچسب:, ساعت 23:46 توسط افشین - موضوع : <-PostCategory->



درود مرد بزرگ

هیچوقت امیدت رو از دست نده ، به هر قیمتی که شده ، نمیخوام بگم از دست دادن آسونه نه !

ولی بدست آوردن دوباره و سعی کردن آدمو می سازه ، امیدت رو و تلاشت رو نگهدار برای تولدی دوباره

آدما با گذر از سختی ها پوست میندازن ، آبدیده میشن ، قوی میشن ، سخت میشن و در نهایت مستحکم میشن

مثل الماس سرسخت و زیبا

مثل تو ، محکم و مصمم ، این تازه اول راهه پس قوی باش

شاید خدا بهترین رو برات کنار گذاشته تو خودت خبر نداری

پس بگذار زمان تو رو آگاه میکنه

...

پ . س :

سخنی با خودم بخشی از موضوعات وبلاگ هست که با توجه به اینکه هر کسی

یه وقتائی نیاز پیدا میکنه با خودش حرف بزنه

ممکنه حرفائی که من یا پروانه خانوم با خودمون می زنیم

حرفای دل شما هم باشه

 




نگارش در سه شنبه 24 بهمن 1387برچسب:, ساعت 23:59 توسط افشین - موضوع : <-PostCategory->



 

       

 

نازنینم !

به کسی فکر می کنم که دستهایش بوی بهار نارنج می دهد

آن یک نفر کسی جز تو نیست !

می خواهم نامت را در گوش آفتاب بگویم

ولی نه ؛ حسود تر از آنم که تو را با آفتاب قسمت کنم !

دوستت دارم به اندازه ی قطره های باران

دوستت دارم به اندازه ی تمام بهار های عمرم

قول بده که برای هیچ پروانه ای نگوئی که دوستم داری

آخر پروانه ها حسودند ؛ درست مثل خودم !

میدانم روزی تو خواهی آمد ؛ در همان فصلی که

آدمها موی خود را شانه می کنند و آواز می خوانند .

آنوقت تو دست مرا می گیری و در کوچه ها شادمانه می دویم !

دیگر هیچکس نمی پرسد از ماضی آمده ایم یا مضارع

مرا که ببوسی ، پروانه ای زاده می شود

با من که قهر کنی ، پروانه ای می میرد !

خواب دیده ام در فصل شکوفه ها بانوی خانه ات شده ام

عزیزم ! باران را بهانه کن و سری به تنهائی من بزن

آنوقت خواهی دید که چقدر عاشقم !

فردا که از این رویا بیدار شوم ، تو در کنارم خواهی بود

برای همیشه ! 

 

 پ.ن : دوستی می گفت برای روز والنتاین برای عشقت چی هدیه میدی ؟

بهش گفتم : برای من و او ، همه ی روزهای خدا روز والنتاین است .

ومن هر روز قلبم را با تمام عشقش به او هدیه می دهم !

 




نگارش در یک شنبه 20 بهمن 1387برچسب:, ساعت 23:13 توسط پروانه - موضوع : <-PostCategory->



تمام احساسم را با تو قسمت میکنم

با تو تمام خستگی ام را به باد هدیه میکنم

طوفــــانی به پا خواهم کرد تا تمام زندگی خزان زده ام را با خود به نا کجاها ببرد

در این راه ، تو چه ساده همسفرم می شوی

دل طوفانی ام را با بوسه ای شیرین ، به سراسر آرامش می رسانی و همه وجودم می شوی

و من را

به مانند عروســــکی در آغوشت خواهی کشید تا

در سکوت بی نهایت شب ، آرامشی دو چندان به قلبم ارزانی کنی

آرامشی که مدت هاست به دنبال آنم

هر صبح ، چشمانم را با امید دیدن دوباره ات و شنیدن صدایت ، به سوی فردائی روشن خواهم گشود

تا تمام روز و شبم ، با تو افسانه گردد

اینـــگونه است که حصار زندان و خیال بودنت ، برای من نیز معنا پیدا می کند

و تلاطم طوفان دلم را ، نسیمی دلپذیر پُر خواهد کرد

نسیمی که تو در آن پَر می گشائی


 




نگارش در سه شنبه 18 بهمن 1387برچسب:, ساعت 23:33 توسط افشین - موضوع : <-PostCategory->



 

 

 

 

نازنینم !

وقتی ستارگان امیدم در حصار این سیاهی شب شکست میخورند ، تنها خیال تو همنشین شبهای غربت

و تنهائی من می شوند ؛ امشب در دشت رؤیا ، قصه ی چشمانت را مثل نسیمی در بهار زمزمه می کنم ؛

و می دانم که اگر چه سپیده ی حضورت هر گز ندمد ، اما با شراره های خیالت شهاب باران خواهم شد .

باور دارم که هیچوقت فراموشم نخواهی کرد .

 




نگارش در یک شنبه 15 بهمن 1387برچسب:, ساعت 22:57 توسط پروانه - موضوع : <-PostCategory->

صفحه قبل 1 ... 34 35 36 37 38 ... 40 صفحه بعد

.: Weblog Themes By www.NazTarin.com :.




Digital Clock - Status Bar