آرزوها



 

هوایت که به سرم می‌زند

دیگر در هیچ هوایی

نمی‌توانم نفس بکشم

عجب نفس‌گیر است

هوایِ بی تو بوذن

 




نگارش در سه شنبه 27 تير 1391برچسب:, ساعت 7:30 توسط پروانه - موضوع : <-PostCategory->



 


 
درگیر رؤیای توأم ، منو دوباره خواب کن
 
دنیا اگه تنهات گذاشت ، تو منو انتخاب کن
 
دلت از آرزوی من ، انگار بی خبر نبود
 
حتی تو تصمیـــمای من ، چشمات بی اثر نبود
 
« خواستم بهت چیزی نگم تا با چشام خواهش کنم
 
درا رو بستم روت تا احساس آرامش کنم
 
باور نمیکنم ولی انگار غــــرور من شکست
 
اگه دلت میخواد بری اصرار من بی فایده ست »
 
هر کاری میکنه دلم تا بغضـــمو پنهون کنه
 
چی میتونه فکر تو رو از سر من بیرون کنه
 
بیا داغ رو دلم بذار یا که از عشقت کم نکن
 
تمام تو سهم منه ، به کم قانعم نکن
 
..
 
آهنگساز ، تنظیم کننده و خواننده : شادمهر عقیلی
 
شاعر : سروش دادخواه

شادمهر عقیلی  - انتخاب

 




نگارش در جمعه 22 تير 1391برچسب:, ساعت 12:7 توسط افشین - موضوع : <-PostCategory->



 

دستم ، به تو که نمی رسد،

فقط حریف واژه ها می شوم !

گاهی، هوس می کنم،

تمام کاغذهای سفید روی میز را،

 از نام تو پرکنم …

تنگاتنگ هم،

بی هیچ فاصله ای !!

از بس،که خالــی ام از تو …

 از بس، که تو را کـم دارم …

آخر مگرکاغذ هم،

زندگی می شود ؟

 




نگارش در دو شنبه 18 تير 1391برچسب:, ساعت 9:5 توسط پروانه - موضوع : <-PostCategory->



 

چو باران

بر ســـر و رویـــم ببـــار

قـــول میدهم

به پیـــشواز آیـــــم

بـــی چتـــر و بـــهانـــه

..

نیلوفر ثانی




پروانه

 




نگارش در دو شنبه 14 تير 1391برچسب:, ساعت 13:53 توسط افشین - موضوع : <-PostCategory->



شبا مستم ز بوی تو ، خیالم کن ز روی تو

خرابون از خیال خود ؛


گذر کردم ز کوی تو


بازم بارون زده نم نم ، دارم عاشق میشم کم کم


بذار دستاتو تو دستام ؛

عزیز هر دم ، عزیز هر دم

« گناه ِ من توئی جادو ، نگاه ِ من توئی هر سو

مرا از خواب ِ من ؛ بانو ، تویی صیاد منم آهو »

شب ِ تنهائی و زار و کسی هرگز نبود یارم

خراب ِ یاد ِ تو بودم ؛

تو بردی از نگات ما رو




بازم بارون زده نم نم ...




نگارش در دو شنبه 13 تير 1391برچسب:, ساعت 22:12 توسط افشین - موضوع : <-PostCategory->



دو تا پیرمرد با هم قدم می زدن و 20 قدم جلوتر همسراشون کنار هم به آرومی در حال قدم زدن بودن

پیرمرد اول: «من و زنم دیروز به یه رستوران رفتیم که هم خیلی شیک و تر تمیز و با کلاس بود


هم کیفیت غذاش خیلی خوب بود و هم قیمت غذاش مناسب بود.»


پیرمرد دوم: « اِ... چه جالب. پس لازم شد ما هم یه شب بریم اونجا ؛ اسم رستوران چی بود؟»

پیرمرد اول کلی فکر کرد و به خودش فشار آورد ، اما چیزی یادش نیومد. بعد پرسید :

«ببین ، یه حشره ای هست ، پرهای بزرگ و خوشگلی داره ، خشکش می کنن تو خونه

به عنوان تابلو نگه می دارن، اسمش چیه؟»

پیرمرد دوم : «پروانه؟»

پیرمرد اول: «آره!»

بعد با فریاد رو به پیر زن ها : «پروانه! پروانه! اون رستورانی که دیروز رفتیم اسمش چی بود؟!!!»



این داستان رو پروانه خانم زحمت کشیده و ارسال کرده بودن
 




نگارش در دو شنبه 13 تير 1391برچسب:, ساعت 16:30 توسط افشین - موضوع : <-PostCategory->



« باید از درخت ها باشی » !

که این گونه پاییز را به موهایت آورده ای

و یا از رودها که ماهیان آبی و قرمز در صدایت شنا می کنند

گاهی چنان از غم حرف می زنی که عروسک هایت زنده می شوند تا خودکشی کنند

و گاهی که چشم می بندی تمام جهان خوابی ست که می بینم

بارها برف را دیده ام که بر پنجره می بارد تا رفتنت را زیباتر کند

و ابر را که بر بام خانه نشسته است که تصویر انتظار مرا ؛ کامل تر ...

باید از درخت ها باشی ... ! 




نگارش در دو شنبه 11 تير 1391برچسب:, ساعت 10:32 توسط افشین - موضوع : <-PostCategory->

صفحه قبل 1 1 2 3 4 5 ... 40 صفحه بعد

.: Weblog Themes By www.NazTarin.com :.




Digital Clock - Status Bar