دقیق یادم نیست اما حدود سال ۷۶- ۷۷ بود که تازه موسیقی پاپ رونق گرفته بود
اولین آلبوم موسیقی که خریدم آلبوم « دلشوره » بود با صدای خشایار اعتمادی
به مرور شعرهای اون آلبوم رو براتون میذارم
یه آهنگ داشت به نام « منجی » که هر روز از صدا و سیما پخش می شد
اول از این شعر شروع میکنم که با حال و هوای امروزم مناسب هست
..
روح جنگل سرد و خاموش ، شب گرفته میشه باران
می زند دستی تبر وار ، ساقه ها و ریشه ها را
تا نوازد روزگاران نغمه های آدمیت
شسته دیگر موج نفرت ، نقش پای آدمیت
در چنین قرنی بلا خیز ، در شب تاریک سردی
یک نفر با قلب من گفت ، مردی می آید ز خورشید
مردی می آید ستم سوز ، در نگاهش موج دریا
شیر مردی از بیشه ی عشق
مرد مردستان طاها ، مرد مردستان طاها
می رسد آن قایق آخر با بهاری نو رسیده
شب شکافی همچو حیدر ، دستش از جنس سپیده
می رسد از خطه ی نور ، تا فروزد جان شب را
شعله ی تیغش بسوزد پرده ی پنهان شب را
مردی از نسل محمد ، بر تنش شولای طوفان
زین و برگ اسبش از خون ، آخرین منجی انسان
مردی از دنیای بهتر ، روحش از آئین برتر
در گلویش نی نوائی ، اوج پرواز کبوتر
..
شاعر : اکبر آزاد
نظرات شما عزیزان: