آرزوها



 

نمیتوانم عهد کنم که تغییر نخواهم کرد

 

 

نمیتوانم عهد کنم که خلقیات متفاوت نخواهم داشت

 

 

نمیـوانم عهد کنم گاهی احساسات تو را جریحه دار نخواهم کرد

 

 

نمیـوانم عهد کنم که آشفته نخواهم شد

 

 

نمیتوانم عهد کنم که همواره قوی خواهم بود

 

 

نمیتوانم عهد کنم که قصوری نخواهم کرد

 

 

امـــــــــــــــــــــــــا....

میتوانم عهد کنم که همواره پشتیبان تو خواهم بود

 

 

میتوانم عهد کنم که افکار و احساستم را با تو سهیم خواهم شد

 

 

میتوانم عهد کنم که تو را آزاد خواهم گذارد تا خودت باشی

 

 

میتوانم عهد کنم که هر کاری بکنی درکت خواهم کرد

 

 

میتوانم عهد کنم که با تو کاملا صادق خواهم بود

 

 

میتوانم عهد کنم که با تو خواهم گریست و خواهم خندید

 

 

میتوانم عهد کنم که کمکت خواهم کرد به هدفهایت برسی

 

 

امـــــــــــــــــــــــــــــــا....

 

 

بیش از همه میتوانم عهد کنم که 

دوســـــــــــــتت خواهم داشـت

 




نگارش در سه شنبه 11 دی 1388برچسب:, ساعت 23:10 توسط پروانه - موضوع : <-PostCategory->



 

وای که این ثانیه ها چقدر بیقرار شده اند! دیشب آسمان گرفته بود و بغض فروخورده اش را شکست ؛

تو که نیستی حتی آسمان هم دلتنگ می شود . تو که نیستی گلهای باغچه هم زحمت شکفتن را

 به خودشان نمی دهند .

در رؤیاهایم تو را می بینم ؛ تو را احساس می کنم ؛ در رویا هایم عطر وجود تو جاودانه است .

می خواهمت با تمام وجود . بی تو مثل ماهی کوچکی هستم که از آب بیرون افتاده و در کنار ساحل

 آرام آرام جان می دهد . وقتی آهنگ دلنشین صدایت در گوشم می پیچد ، احساس می کنم که همه

 چیز زیباست . در دلم هیچ نمی ماند جز اندوه تلخی که وقت جدا شدن از تو تمام وجودم را

در برمی گیرد و هر لحظه مرا در خود می فشارد ؛ قلب کوچکم تاب اینهمه اندوه را نمی آورد ؛

 نفسم به شماره می افتد و درد در قلبم می پیچد. تو به من بگو با این قلب کوچک بیقرار

 چکنم ؟؟؟!!!

 




نگارش در سه شنبه 29 آبان 1388برچسب:, ساعت 21:57 توسط پروانه - موضوع : <-PostCategory->



 

بنام آنکه تو را آفرید تا دیوانه کند مرا !

  عزیزترین من !  چشم هايت را باز کن ، ببين که اين روزها چقدر دلتنگ توأم . ببين که بدون تو

ديگر  اشک هايم هم مال من نيستند. ديگر حتی نمـی توانم توی چشم هايت نگاه کنم ... من

این روزها چقدر پاییزم ! پر از لحظه هايــــی که رفت، پر از لحظه هايـــی که می رود.  روز ها يک

جايی گوشه ی اتاقم پيدا می کنم ، می نشينم و عکست را سير نگاه مـی کنم . شب ها هم

آنقدر به اين آسمان سياه نگاه می کنم بلکه ستاره ای بيايد و برق تگاهت را برايم  تداعی کند .

 دلم مـــی خواهد خشکت کنــم و بگذارمت همين جا کنار اين گل های توی اتاقـــم ، بلکه تا ابد

همين جا بمانی و تا هر وقت که دلم خواست به تو خيره شوم ...شب ها کابوس می بينم . ياد

 خنده های شيرين ات که مـــی افتم دلم دوباره کمـــی آرام مـــی گيرد. با خودم مــی گويم اين

کابوس ها همه اش دروغ است . شايد هم من نمی خواهم باور کنــم ! اصلا توی بيداری دست

 هايت را می گيرم . حالا هم گرفته ام. غصه نخور ، من هميشه هستم . خودم هم که نباشم

 قلبم هميشه هست . منـــکه ديگر نمـــی خواهــــمش ، باشد مال خودت ... فقط يادت نرود از

آنهائی نباشی که دل آدمو از دستش می گیرند ، می شکنند ، بعد هم تکه های شکسته اش

 رو به آدم برمـی گردونند . دست ها و قلبم مثل سايه همه جا دنبالت مـــی آيد. اشک هايم را

ببخش ! به خودم قول داده ام اين را که وقتي ديدمت اينبار توی چشم هايت نگاه کنم و بگويم :

گل قشنگم ، من به  اندازه ی تمام ستاره های آسمان دوستت دارم ...

 




نگارش در سه شنبه 5 مهر 1388برچسب:, ساعت 1:36 توسط پروانه - موضوع : <-PostCategory->



 

وقتی که هستی ، گلبرگ های احساسم لطیف تر از یاس می شود .

، دستهای نوازش نسیم با حضور من و تو کوتاه می شود .

، ماه نورانی است و آب چشمه ها زلال .

، پرواز قاصدک ها در اوج آسمان چقدر تماشائی می شود !

، آواز پرنده ها چقدر دلنشین است !

، شعرهایم به رنگ عشق در می آید .

، لحظه هایم بوی مهربانی به خود می گیرد .

، نبض قلبم آرامشی می یابد ناپیدا .

، شبهای من بیقرار مهتاب می شود .

، خواب آرزوهای فراموش شده ام را می بینم .

، حتی در شبهای تیره هم آفتابی می شوم .

اما وقتی از من دور می شوی ، تازه می فهمم که اینها فقط یک خیال است .

چه ساده ! چه کودکانه !

 




نگارش در سه شنبه 30 شهريور 1388برچسب:, ساعت 22:36 توسط پروانه - موضوع : <-PostCategory->



 

کارنامه ام پر از تقلب گناه ،

خط خطی سیاه

هیچوقت درسخوان نبوده ام ولی

 همیشه سعی کرده ام که در کلاس درس تو

 دفتر مشق ساده ام ، پر از صد آفرین شود

 راستی دو روز قبل

سر زده به کارنامه ی دل امید ،

 همکلاسی من ، سر زدی

ولی چرا به خانه ی حقیر قلب من نیامدی !

 رد شدم !

 قبول می کنم  

ولی به من بگو ، کی مرا قبول می کنی ؟

 نا امید نیستم ولی به خاطر خدا

 از کنار نمره های زیر ده عبور کن 

خانه ی دل مرا پر از سرور کن

...

پ.ن : میدونم که در این بهار قرآن ، زمانی که باران بخشش ات شروع به باریدن می کنه ،

  تو آنقدر با مرامی که قبولمان می کنی و نام ما را هم در دفتر عشقت تبت می کنی

..

خدای خوبم !

 نمیدانم این لباس سیاه گناه را چه کسی به تنم کرد !

 نمیدانم این چرتکه ی چرت خطا را کی به دستم داد !

 نمیدانم کدام دست پلید تو را از من دور کرد !

 میخواهم اگر اجازه بدی ، در این ایام اجابت ، از جریان زلال توبه بنوشم و به

 عافیت برسم .

 میخواهم دانه دانه خواهش بکارم و بغل بغل بخشش بچینم .

 در این لحظه های ناب نیایش ، می خواهم « دعای سحر » سر بکشم و دست

 « ربنا » را ببوسم .میدانم که اگر زخمهای قلبم را تو ببندی ، التیام آنها حتمی است .

 میخواهم زیر باران رحمتت خیس بشم ؛ و در دریای بیکران کرمت غرق .

 اجازه هست  ؟!

 




نگارش در سه شنبه 22 شهريور 1388برچسب:, ساعت 1:8 توسط پروانه - موضوع : <-PostCategory->



 

كاش مي دانستي

چشم هايم  زشكوفايي عشق تو فقط مي خواند

كاش مي دانستي

عشق من معجزه نيست

عشق من رنگ حقيقت دارد

اشك هايم به تمناي نگاه تو فقط مي بارد

كاش مي دانستي

دختري هست كه احساس تو را مي فهمد

دختري از تب عشق تو دلش مي گيرد

دختري از غمت امشب به خدا مي ميرد

كاش مي دانستي

تو فقط مال مني

تو فقط مال همين قلب پر احساس مني

شب من با تو سحر خواهد شد

تو نمي داني من

چه قدر عشق تو را مي خواهم

تو صدا كن من را

كه پر از رويش يك ياس شوم

تو بخوان تا همه احساس شوم

كاش مي دانستي

شعرهاي دل من پيش نگاه تو به خاك افتاده است

به سرم داد بزن

تا بدانم كه حقيقت داري

تا بدانم كه به جز عشق تو اين قلب ندارد كاري

باز هم اين همه عشق

اين همه عشق براي دل تو ناچيز است

آسمان را به زمين وصل كنم؟

يا زمين را همه لبريز ز سر سبزي يك فصل كنم؟

من به اعجاز دو چشمان تو ايمان دارم

به خدا ،  گر تو نباشي روزی ،

بي تو من يك بغل احساس پريشان دارم !!!

 




نگارش در سه شنبه 1 شهريور 1388برچسب:, ساعت 23:38 توسط پروانه - موضوع : <-PostCategory->



 

امشب باز هم آسمان دلم گرفته ،‌ هوا ي چشمانم ابري است ، اميدم را به اينكه شكوفه هاي احساسم

 دوباره ميوه خواهد داد ، از دست داده ام . از درون خرد شده ام . دلم باران مي خواهد .در عمق خود فرو

 مي روم . بي كسي ام را با باد قسمت مي كنم ، غزل غمگين خود را فرياد مي كشم و مي بارم  .

سيل اشكم كه جاري مي شود ، تو سراسيمه از راه مي رسي . و مرا به يك لبخند مهمان مي كني ، با

دستان گرمت ، دستم را مـــــي گيري و با خود مي بري . پرواز مـــــــي كنيم ، گوشه ي دنج آسمان مي

نشينيم . من برايت از تراكم تنهائي ، التهاب قلب رنجور و چشمان اشكبارم مي گويم و اينكه این روزها

چقدر دلم برات تنگ میشه . تو سفره ي مهرباني را مي گشائي ، و با كلام گرمت دلداريم مي دهـي ،

اشكهايم را پاك مي كني ، دانه هاي محبت را در دلم مي كاري ، درخت عاطفه را آبياري مي كني و با

اعجاز حرفهاي قشنگت ، گل لبخند را بر لبانم شكوفا مي كني و مرا پر مي كني از شادي ! تو چه آسان

تپش قلب مرا مي فهمي !!!

پروازمان كه اوج مــي گيرد ، ابرهاي تيره كنار مـــي روند ، باران بند مي آيد و رنگين كمان آرزوهايم در آن

طرف آسمان خودنمائي مي كند . نسيم ، صورتم را مي نوازد . آرام مي شوم  . ديگر حرفي از خيسي

چشمانم نيست . آزاد شده ام از قفس دلتنگي . ” با تو پرواز در آنسوي رهائي زيباست “

آنجا ، در آنسوي آسمان ، چه آرامشي برپاست ! و ما آنجائيم ، آن بالا در همسايگـي خداي خوبمان .

من باور دارم كه خداي من در همين نزديكي است لاي آن شب بو ها ، پاي آن بيد بلند .........

 




نگارش در دو شنبه 23 مرداد 1388برچسب:, ساعت 13:28 توسط پروانه - موضوع : <-PostCategory->



 

 

ای قشـــنگترین بهانه ی من برای نفس کشیدن ، وقتـــی به دشت قلبم پا می گذاری ، گلهـــای زیبای

مهربانی را در قلبم می کاری ، آنوقت است که از مرز تباهـــی به یک طلوع پرا مید می رسم ؛ تو طعم

عاشقی را دوباره به من می چشانی ، از دلتنگی رهایم می کنی ، شادی را به من نشان می دهی ؛

با حضور مهربانت شب تاریک مرا سحر می کنی  ، با گرمی نگاهت سردی را از دلم می گیری همه ی

دلشوره ها و ناامیدی های مرا به آرامش بدل می کنی ؛

 ستاره ی من ! این اتاق سرد و تاریکم با حضور تو روشن مـــی شود و با نفس گرمت چشم و چراغم

می شوی ؛ ای اوج نیاز من ! وقتی که تو هستی ، گلهــــــای باغ آرزوهایم حتی در زمستان هم تازه

است . من اگر خوبم اگر بد ، هرچی دارم از تو دارم و بدون تو سرگشته و تنهایم . ای امید شاعرانه ی

من ! دوباره به دشت قلبم سفر می کنی ؟

 




نگارش در دو شنبه 11 ارديبهشت 1388برچسب:, ساعت 15:26 توسط پروانه - موضوع : <-PostCategory->



 

 

امروز پنجره ی قلبم را به روی دریای مواج عشق گشودم ؛ خیلی وقت بود که به قلبم سر نزده بودم ؛

همه جای آن را گرد و غبار ناامیدی فرا گرفته بود . تصمیم گرفتم که دیوارهای زنگار گرفته ی قلبم را با

زلالی امید پاک کنم . می خواهم برای یک بار هم که شده با قلبم نفس بکشم و این سلولهای مرده

را دوباره زنده کنم ؛ میدانم که با آمدنت خانه ی قلبم پر از طراوت و تازگــی خواهد شد . آنوقت من به

 گلهای آبی دفترم نوید شعر هایم را خواهم داد ؛ به دنیا قول می دهم که زندگــی کنم ؛ به اشکهایم

مژده ی خنده هایم را می دهم و به دستهایم قول مـــی دهم که بنویسم . می دانی که نوشته های

من در این کلبه ، همیشه پیشکش قلب تو بوده ؛ خوب میدانی که همه ی ذرات وجود من اسـم تو را

فریاد می زند . این را بدان که تو را از روحم ، قلبم و از خودم می دانم و هر جا که باشی با تو خواهـم

 بود تا ابد .

حالا دیگر در واژه های ناب شعرم به اسمـی رسیدم که معنای آن فقط توئی . و تو چه معصوم و پاک و

عاشقانه و چه زلال و آبی و روشن مثل رود به غزل های من وارد می شوی ! و من به این می اندیشم

که لایق تر از اسم تو چیزی ندارم که در شـــعرم بنویسم . اینکه از مهربانــی هایت بگویم ، اینکه از دل

پاکت بسرایم .... آخر شایسته تر از تو چه کسی می تواند برای من همیشه تا اوج بماند !

اگر هرشــب از تو هزار ترانه می نویسم ؛ فقط به خاطر این است که برای شــعر گفتنم تو بهترین بهانه

هستی . تو باید مثل باران بهاری آنقدر بر من بباری تا روح خشکیده ی مرا دوباره زنده کنی . طلوع که

کنی ، دوباره شبهای من بیقرار مهتاب خواهد شد . تو بهار را بر من شکوفا خواهــی کرد ؛ آنوقت دیگر

حتی در شبهای تیره هم آفتابــی خواهم شد و دوباره خواب آرزوهای فراموش شده ام را خواهم دید .

 باورم شده که تو دیدنی تر از یک خواب شیرین هستی . و روح تو پر طراوت تر از جنس باران .

نمیخواهی بر من بباری ؟!

 




نگارش در دو شنبه 14 فروردين 1388برچسب:, ساعت 21:30 توسط پروانه - موضوع : <-PostCategory->



 

 

 

 

نازنینم !

وقتی ستارگان امیدم در حصار این سیاهی شب شکست میخورند ، تنها خیال تو همنشین شبهای غربت

و تنهائی من می شوند ؛ امشب در دشت رؤیا ، قصه ی چشمانت را مثل نسیمی در بهار زمزمه می کنم ؛

و می دانم که اگر چه سپیده ی حضورت هر گز ندمد ، اما با شراره های خیالت شهاب باران خواهم شد .

باور دارم که هیچوقت فراموشم نخواهی کرد .

 




نگارش در یک شنبه 15 بهمن 1387برچسب:, ساعت 22:57 توسط پروانه - موضوع : <-PostCategory->



كاری كن كه دنیا و تمام جهان را فراموش كنم

من را در آتش عشقت بسوزان

بگذار قشنگترین جملات را برایت بخوانم

اگر تمام دنیا و جهان را بگردم امکان ندارد عشقی همچون عشق تو پیدا کنم

هر چه قدر به تو بگویم دوستت دارم بازهم برای تو کم است

اگر یک ثانیه از تو دور بشوم با شور و اشتیاق به سوی چشمانت برمی گردم

من را در آغوشت پنهان کن من را در عشقت بسوزان و در عشق من بسوز

بیا قشنگترین روزها را با هم زندگی کنیم

بهترین روز زندگی من بود ؛ روزی که تو را دیدم ، ای هستی

من نتوانستم حتی لحظه ای را بدون یادت زندگی کنم

من را یافتی که در آتش عشقت ذوب شدم

من را از تمام مردم جدا کردی و همراه تو با زیباترین عشق زندگی کردم

و دنیا را در کنار تو فراموش کردم

« عزیزم اگر به تو بگویم دوستت دارم بازهم برای تو کم است

اگر یک ثانیه از تو دور بشوم با شور و اشتیاق به سوی چشمانت برمی گردم

من را در آغوشت پنهان کن و در عشقت بسوزان و در عشق من بسوز

بیا قشنگترین روزها را با هم زندگی کنیم »

اگر به تو بگویم ...

من تو را در چشمانم قرار دادم و این دنیا شاهد عشق من است

من در کنار توام و دوستت دارم

نمی توانم روزی تو را فراموش کنم عزیزم

آرزو دارم که عمرم طولانی باشد تا بتوانم تا ابد دوستت داشته باشم

زیرا من سالهاست که خواب ِ در کنار تو بودن را می بینم

 




نگارش در یک شنبه 20 مهر 1390برچسب:, ساعت 23:7 توسط افشین - موضوع : <-PostCategory->



حال پرواز تو را نم نم باران فهمید

پنجره ، دست تماشای تو را سخت فشرد

هیچکس با من از آن عهد نگفت و من اینجا تنها

باز از پنجره خواهم پرسید

چه کسی باور خواهد کرد که چه احساس غریبی است میان من و تو ؟

کاش میدانستی که چه لطفی دارد

حس نمـــناکترین لحظه ی بارانی تو .

شانه ام تشنه ترین خواهش یک دشت کویری باشد

تو بباری آرام و همچنان مستی ، سیراب شدن روح مرا در بر گیرد

که به پایان برسد بودن من .

از تو لبریز شوم و به تو تبدیل شوم

گم کنم در تن خود بودن را و دگر هیچ که هیچ ...

تنها تو بمانی ، تنها تو ...




نگارش در یک شنبه 7 تير 1390برچسب:, ساعت 12:35 توسط افشین - موضوع : <-PostCategory->



ننه خورشید یه پسر داشت ، کاکلش رنگ طلا بود

چشماش از پولک آبی ، حنجره اش پر از صدا بود

ننه شب یه دخترک داشت ، پوستش از حریر مهتاب

تو چشاش صدتا ستاره ، گیسش از ابریشم ناب

ابریشم ناب ، ابریشم ناب

دنبال دختر شب بود پسر عاشق خورشید

اما تو گردش تقویم اونو یک لحظه نمی دید

گاهی میزد زیر آواز وقتی که تنها میموندش

رو به تاریکی جاده با چشای باز میخوندش

هر جای قصه که باشی دلم از تو دور نمیشه

تنها جای امن دیدار وعده گاه ما گرگ و میشه

دختر شب قصه هاشو تو دل خودش میخونه

تا سپیده گوش به زنگ صدای پسر میمونه

ننه شب میگه صدای دخترش یه جرم زشته

همیشه قصه ی نور رو دستای سایه نوشته

اما عمر قفل و زنجیر از قدیما بی دوومه

وقتی دخترک میخونه کار تاریکی تمومه

دختر ساکت قصه حرفاشو یه روز میخونه

صداشو به گوش خورشید میرسونه

میخونه مرد طلائی دلم از تو دور نمیشه

همه ی عمر منو تو بعد از این تو گرگ و میشه

 




نگارش در یک شنبه 22 ارديبهشت 1390برچسب:, ساعت 22:37 توسط افشین - موضوع : <-PostCategory->



امشب تمام دنیا را از یاد خواهیم برد و با یکدیگر شب را به صبح خواهیم رساند

چشمانت در برابر من خواهند بود و آن قدر می رقصیم تا شب به مرز دیوانگی برسد

به من می گویی که من را بسیار دوست داری و در کنار من بمان ای نازنین

می خواهم که در کنارت زندگی همراه با عشق دیوانه وار تو داشته باشم

ای وای هر اتفاقی که می خواهد بیفتد

هیچ شخصی در زندگیش همچون شبی را به چشم ندیده است

امشب زیباترین شبها می باشد ، قلبم در آتش عشق قرار گرفته است

من را در کنار خودت برقصان

اجازه بده که زندگیم را همراه با تو سپری کنم

هر حرفی از تو باعث دوباره متولد شدن من می شود

و هنگامیکه آن را می گویی شادی وجودم را فرا می گیرد

..

شاعر : ترجمۀ شعر عربی شو بده یصیر

خواننده : میریام فارس

تقدیم به ملکۀ احساسم پروانۀ عزیزم




نگارش در یک شنبه 1 ارديبهشت 1390برچسب:, ساعت 22:38 توسط افشین - موضوع : <-PostCategory->



« یک ثانیه آتیشی ، یک ثانیه بارونی

اینقدر ازت دیدم ، دریا رو بسوزنی

خورشیدو بکش سمتت ، تو این شب تکراری

دنیا رو نمی دونم ، تو جاذبه شو داری »

 

..

« این پُست شخصی هست و ادامه این مطلب به صورت رمز دار گذاشته شده »

 ۵ سایت آپلود تصاویر هم برای شما در نظر گرفتم که لینک های اونا رو می تونید از سمت راست

در بخش « آپلود تصاویر » پیدا کنید

موفق باشید

 

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.


ادامه مطلب...


نگارش در یک شنبه 30 شهريور 1389برچسب:, ساعت 11:8 توسط افشین - موضوع : <-PostCategory->



      افشین

من فقط عاشق اینم ، حرف قلبتو بدونم

الکی بگم جداشیم ، تو بگی که نمیتونم

من فقط عاشق اینم ، بگی از همه بیزاری

دو سه روز پیدام نشه تا ببینم چه حالی داری

من فقط عاشق اینم ، عمری از خدا بگیرم

اون قدر زنده بمونم تا به جای تو بمیرم

من فقط عاشق اینم ، روزائی که با تو تنهام

کار و بار زندگیمو بزارم برای فردا

من فقط عاشق اینم ، وقتی از همه کلافم

بشینم یه گوشه ی دنج ، موهای تو رو ببافم

عاشق اون لحظه ام که پشت پنجره بشینم

هواست به من نباشه دزدکی تو رو ببینم

..

شاعر : « افشین مقدم »

 




نگارش در یک شنبه 4 فروردين 1389برچسب:, ساعت 1:4 توسط افشین - موضوع : <-PostCategory->



من از چشم هایت ؛ اشک های زلالت را وقتی که از روی گونه هات سرازیر می شوند ندیده ام

من صدای هق هق گریه هایت را نشنیده ام

نه دوست دارم ببینم ، نه بشنوم

آخر می دانم دلگیر که می شوی ، چشم های معصوم تو خیس می شوند

پروانه ها اسیر می شوند ، دنیا بی عاطفه خواهد شد و شادی از زندگی پر میکشد

تجسم همین لحظه ها برای من عذاب آور خواهد بود

می بینی ؟!!!

حتی رنگ نوشته هایم وقتی از باران اشکت می نویسم آبی می شوند

می خواهم آرزو کنم هیچ وقت چشمانت گریان نباشند

که اگر اینگونه باشد حتی نوک انگشتانم به گونه هایت نمی رسند که اشکهایت را پاک کنم

و آن وقت دل من تا همیشه از این درد نالان و سوزان است

و اما لبخند تو تمام دل های عاشق و پروانه ای را دگرگون می کند ، لبخندت امید تازه ای دارد

تو خود نوری ؛ روز را آفتابی ، شب را مهتابی میکنی و به سیاهی پایان می دهی

نگاهت که میکنم و تو می خندی من نیز می خندم ، آخر نمی شود در مقابل لبخندت اخم کرد

با لبخندت دنیا مهربانی می شود ، پس همیشه لبخند بر لبانت جاری باشد

آرزو می کنم و از ته دل می خواهم همیشه لبخند بزنی

حتی تصویر لبخندت برای من آغاز بهار است ، تصویر لبخندت را برای من بفرست

منتظرم ...

 




نگارش در پنج شنبه 21 بهمن 1388برچسب:, ساعت 8:41 توسط افشین - موضوع : <-PostCategory->



    افشین

« تو » را همین گونه که هستی

« دوست دارم » !!

وجودت ، شیرینی خاصی به لـحظه هایمان می دهد !!

آسوده باش محبوب من !!

من خریدار اخم های تو نیز هستم ...

 

محبوب من !!

با تو که قدم می زنم

همه جای این سرزمین را

بهشت می بینم !!

 

شب ها که همه می خوابند

تازه دیوانگی من بیدار می شود !!

 

بیا کمی قدم بزنیم !

چیزی نمی شود !

فقط کمی دیوانگی مان بیشتر می شود !!

 

ساعت ، یک نیمه شب است !!

"و آنگاه ما بخاطر همه ی ستارگانی که برای هم شمرده و چیده ایم

به رؤیـــا رفته ایم" ... !!

 




نگارش در پنج شنبه 17 دی 1388برچسب:, ساعت 9:5 توسط افشین - موضوع : <-PostCategory->



کدخدائی هستم که دهکده ای را با عشق تو میسازم و تو همراهم می شوی

کدخدای دلی شدم که آرزویش را داشتم

کوچه پس کوچه های دهکده را آنچنان با گل های رنگارنگ آزین بستم که پروانه ام روی گل ها بنشیند

و نغمه های دلش را برایم بسُـراید

من در این دهکده ی سادگی ؛ عشق را معنا میکنم و برای تو از ته دل ؛ ساده ی ساده میخوانم

آنقدر منتظرت میمانم و دهکده ی عشقمان را برای بودنت تمنا میکنم که وقتی هر دو در آن زمستان سرد به کلبه مان رفتیم

از گرمی عشق سرشار شویم

دستت را به من بده از کلبه بیرون برویم ، دیگر اثری از سردی زمستان نیست

آن دو لک لک های بالای دودکش کلبه مان را ببین که چگونه لانه ای ساخته اند و منتظر تولد فرزندشان هستند

آن غنچه های باغچه مان را ببین که از دیدن ما چگونه لبخند می زنند

آن نهر زیبا رو ببین که از پیش پایمان در حال گذر است ، چقدر تماشای رخ ماهت درون آن نهر روان رؤیائی ست

بیا دستانت را به من بده و باز جلوتر برویم ...




نگارش در پنج شنبه 5 آذر 1388برچسب:, ساعت 12:20 توسط افشین - موضوع : <-PostCategory->



به من نگاه کن واسه یه لحظه

نگات به صدتا آسمون می ارزه

من از خدامه بکشم ناز تو

تا بشنوم یه لحظه آواز تو

من از خدامه پیش تو بمونم

تمام حرفاتو خودم بخونم

من از خدامه بمونم دیوونت

سر بذارم رو شهر امن شونت

من از خدا که یه روز دعامون

بره تو آسمون پیش خدامون

به عشق اینکه بعد اون همه درد

خدا یه بار نگاهی هم به ما کرد

 

الحاقیه : پروانه خانومم نگاهم را به آسمون دوختم و از خدا خواستم تو را برای همیشه




نگارش در پنج شنبه 25 آبان 1388برچسب:, ساعت 10:11 توسط افشین - موضوع : <-PostCategory->

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد

.: Weblog Themes By www.NazTarin.com :.




Digital Clock - Status Bar